آدرلغتنامه دهخداآدر. [ دَ ] (ع ص ) بادخایه . دبه . (مهذب الاسماء). دبه خایه . غر. بادخصیه . ج ، اُدُر.
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
آدرخشلغتنامه دهخداآدرخش . [ رَ ] (اِ) برق . || درخش . صاعقه . آتش آسمانی : نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آدرخشا. رودکی .خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا. اسدی .
آدرسلغتنامه دهخداآدرس . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) نشانی خانه و جز آن . عنوان و نام کسی بر سر نامه یا پشت پاکت .
آدرملغتنامه دهخداآدرم . [ رَ ] (اِ) نمدزین . آدرمه . آترمه . ادرمه . آشرمه : مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم . مختاری غزنوی .دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه . <p cl
آدرخشلغتنامه دهخداآدرخش . [ رَ ] (اِ) برق . || درخش . صاعقه . آتش آسمانی : نباشد زین زمانه بس شگفتی اگر بر ما ببارد آدرخشا. رودکی .خصمت بود به جنگ خف و تیرت آدرخش تو همچو کوه و تیربداندیش تو صدا. اسدی .
آدرسلغتنامه دهخداآدرس . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) نشانی خانه و جز آن . عنوان و نام کسی بر سر نامه یا پشت پاکت .
آدرملغتنامه دهخداآدرم . [ رَ ] (اِ) نمدزین . آدرمه . آترمه . ادرمه . آشرمه : مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم . مختاری غزنوی .دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه . <p cl
باآدرلغتنامه دهخداباآدر. [ دِ ] (اِخ ) فرانسوا کساویه دُ.... یکی از حکمای آلمان . متولد بسال 1765 م . در مونیخ و در 1841 م . درگذشته است . در بدایت حال به تحصیل علوم طبیعی مشغول بود، سپس به رشته ٔ فلسفه و کلام یعنی تطبیق عقاید