آسیاسنگلغتنامه دهخداآسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی : یکی آسیاسنگ را درربودبه نزدیک رستم درآمد چو دود. فردوسی .برگرفت آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .آسیا
آسیاسنگفرهنگ فارسی عمیدسنگ آسیا؛ هر سنگ بزرگ شبیه سنگ آسیا: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
حشاشینلغتنامه دهخداحشاشین . [ ح َش ْ شا ] (اِخ ) لقب پیروان حسن صباح و گاه مطلق اسماعیلیان . سبعیان . باطنیان . هفت امامیان . قرمطیان . ملحدان . فاطمیان . اسماعیله . قرامطه . ملاحده . باطنیه . فاطمیة. سبعیة. رجوع به اسماعیلیه شود.
اساسانلغتنامه دهخدااساسان . [ اَ ] (اِخ ) (بصیغه ٔ تثنیه ) دو قریه ٔ کوچک بین دثینة و مغرب الشمس ، از بلاد سلیم . (معجم البلدان ).
کواکبلغتنامه دهخداکواکب . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) کوه معروفی است و از سنگهای آن آسیاب می سازند. (از معجم البلدان ). کوهی است که از آن آسیاسنگ سازند. (منتهی الارب ).
پس خزیدنلغتنامه دهخداپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) واپس خزیدن . خزیدن بعقب :برگرفت آن آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد.مولوی .
سهمگینفرهنگ فارسی عمیدخوفناک؛ ترسناک؛ ترسدار؛ ترسآور: ◻︎ سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی: ۱۲۲).
حرکت وضعیلغتنامه دهخداحرکت وضعی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت در وضع. حرکتی که با آن جسم از وضعی به وضع دیگر منتقل شود، چه متحرک به استداره یعنی گِردگردان نسبت اجزاء آن با اجزاء مکان وی تبدیل یابد در حالتی که ملازم مکان خویش است و از مکان خود بیرون نشده است ، چنانکه حرکت آسی
سنگ آسیالغتنامه دهخداسنگ آسیا. [ س َ ] (اِ مرکب ) دو تخته سنگ گرد که در میان آنها چیزها را بسایند و آرد کنند. (ناظم الاطباء). آسیاسنگ . حجرالرحی . رحا. لافظة : گرم سنگ آسیا بر سر بگردددل آن دل نیست کز دلبر بگردد. نظامی .چون بدیدی گردش