ابواب جمعیفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از درآمد یا اموال که در اختیار کسی است.۲. (اسم، صفت نسبی) مجموعۀ کارکنان زیر فرمان یک نفر یا یک سازمان.
ابواب جمعیفرهنگ فارسی معین( ~ِ جَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ابواب جمع ؛ دریافت ها و وصولی - های مادر حساب ، دخل ها و دریافت های صاحب جمع . 2 - گروهی که در یک مجموعه کار م ی کنند.
ابوابلغتنامه دهخداابواب .[ اَب ْ ] (ع اِ) ج ِ باب . درها. مَداخل : بجود و رای بکرده ست خلق را بی غم بعدل و داد گشاده ست بر جهان ابواب . مسعودسعد.بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان ). || فصول . مباحث . بخشها. حیثیا
وشق دارلغتنامه دهخداوشق دار. [ وَ ش َ ] (نف مرکب )سرهنگ سوار بدون ابواب جمعی . وشقی . (ناظم الاطباء).
مجموعاتلغتنامه دهخدامجموعات . [ م َ ] (ع اِ) در شاهد زیر ظاهراً بمعنی مقدار مالیاتی است که هر عامل و خراج گیر باید دریافت و سپس به خزانه تسلیم نماید. مقدار مالیاتی که در ابواب جمعی عاملی قرار دارد : اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال ... باز گشتند و دست از زراعت
مجموعلغتنامه دهخدامجموع . [ م َ ] (ع ص ) گرد آورده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع شده و گرد آمده و گرد آورده و فراهم آمده . (ناظم الاطباء) : اِن فی ذلک لاَّیة لمن خاف عذاب الاخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود. (قرآن 103/11
کاخ گلستانلغتنامه دهخداکاخ گلستان . [ خ ِ گ ُ ل ِ ] (اِخ ) (موزه ٔ...) از ابنیه ٔ دوره ٔ ناصری . چهل سال پیش ، در اواسط سلطنت ناصرالدین شاه قاجار اصلاً کوچکترین اثر ازعمارات مفصل و زیبائی که امروز به نام کاخ گلستان معروف است وجود نداشت . بجای بنای مجلل کاخ کنونی ، باغ بزرگ و زیبائی بود که شاه قاجار
ابوابلغتنامه دهخداابواب .[ اَب ْ ] (ع اِ) ج ِ باب . درها. مَداخل : بجود و رای بکرده ست خلق را بی غم بعدل و داد گشاده ست بر جهان ابواب . مسعودسعد.بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان ). || فصول . مباحث . بخشها. حیثیا
دریای باب الابوابلغتنامه دهخدادریای باب الابواب . [ دَرْ ی ِ بُل ْ اَ ] (اِخ ) بحر باب الابواب . بحر خزر. دریای خزر. رجوع به خزر و بحر خزر (ذیل بحر) و دریای خزر در ردیفهای خود شود.
ذات ابوابلغتنامه دهخداذات ابواب . [ ت ُ اَب ْ ] (اِخ ) موضعی است در باب القریتین براه مکه و آن قریه ای است طسم و جدیس را. یاقوت ازاصمعی و او از ابوعمروبن العلاء روایت کند که گفت ، در ذات ابواب درمهائی یافت شد هر یک بوزن شش درهم و دو دانگ از دراهم ما. و من به یابندگان آن دراهم گفتم آنها را بمن دهید
مفتح الابوابلغتنامه دهخدامفتح الابواب . [ م ُ ف َت ْ ت ِ حُل ْ اَب ْ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای متعال . نامی از نامهای صفاتی باری تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در میخانه بسته اند دگرافتتح یا مفتح الابواب . حافظ.و رجوع به مدخل قبل
مفتح الابوابلغتنامه دهخدامفتح الابواب . [ م ُ ف َت ْ ت ِحُل ْ اَب ْ ] (ع ص مرکب ) گشاینده ٔ درها : ای سخا را مسبب الاسباب وی کرم را مفتح الابواب . انوری (دیوان چ نفیسی ص 16).و رجوع به مدخل بعد شود.