اثمادلغتنامه دهخدااثماد. [ اِث ْ ث ِ ] (ع مص ) فرودآمدن بر ثَمَد. ائثماد. (منتهی الارب ). به آب اندک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ).
اثمادلغتنامه دهخدااثماد.[ اِ ] (ع مص ) تهی دست کردن از بسیاری سؤال . مثمود ساختن . || ضعیف شدن مرد از بس درآمیختن .
اطماطلغتنامه دهخدااطماط. [ اَ ] (ع اِ) قسمی از جوز هندی و بندق هندی . (ناظم الاطباء). بندق هندی است که آن را رتَّه گویند، اگر آرد آن را با سرمه بیامیزند و در چشم کشند احولی را ببرد و بعضی گویند باقلای هندی است و آن سخت بود و دانه های سیاه دارد. (برهان ) (هفت قلزم ). بندق هندی است و آن را رتم گ
اطموطلغتنامه دهخدااطموط. [ اَ ] (ع اِ) اسم بربری رته است و فوفل را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کشت بر کشت را گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (قرابادین )(قانون ابوعلی چ تهران ص 14). بمعنی اطماط است که بندق هندی باشد. (برهان ) (از آنندراج
اتوماتیکفرهنگ فارسی عمید۱. بهطور خودکار.۲. (اسم) دستگاهی که پس از به کار افتادن احتیاج به نیروی انسانی ندارد.۳. شخص بیاراده؛ آدمک.
اتوماتیکفرهنگ فارسی معین(اُ تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی هر وسیله ای که بدون دخالت انسان و خود به خود کار کند. 2 - عملی که بدون فکر کردن انجام شود، خودکار (فره ).
مکانیکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی کانیکی، ماشینی، اتوماتیک، خودکار، اتومات، مکانیزه ابزارمند بادی، پنوماتیک، آهنبُر صنعتی
اتوماتیکفرهنگ فارسی عمید۱. بهطور خودکار.۲. (اسم) دستگاهی که پس از به کار افتادن احتیاج به نیروی انسانی ندارد.۳. شخص بیاراده؛ آدمک.
اتوماتیکفرهنگ فارسی معین(اُ تُ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی هر وسیله ای که بدون دخالت انسان و خود به خود کار کند. 2 - عملی که بدون فکر کردن انجام شود، خودکار (فره ).