حجرهلغتنامه دهخداحجره . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) جایی است که در میان سیاه چال واقع بود و ارمیای نبی را آنجا حبس نمودند. (ارمیا 37:16، قاموس کتاب مقدس ).
حجرهلغتنامه دهخداحجره . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) پاره ای زمین دیوار در کشیده ٔ مسقف . پاره ای از زمین . (دهار). ج ، حُجَر، حُجرات ، حُجَرات و حُجُرات . || در تداول فارسی زبانان ، اطاق طلبه در مدرسه . || دکان تاجر. || هریک از خلوتهای حمام : حمامی دارای ده حجره . || خانه ٔ خرد . (منتهی الارب ). خانه .
حجرةلغتنامه دهخداحجرة. [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام بلده ای به یمن . (معجم البلدان ). قصبه ای است به یمامه (مهذب الاسماء). شاید بنو حجرة بدان منسوب باشند. (صبح الاعشی ج 1 ص 335 و 334).
اجرةدیکشنری عربی به فارسیبار , هزينه , مطالبه هزينه , لنگراندازي , لنگرگاه , کرايه , کرايه مسافر , مسافر کرايه اي , خوراک , گذراندن , گذران کردن
تاجرةلغتنامه دهخداتاجرة. [ ج َ رَ ] (اِخ ) شهرکی است بمغرب از ناحیت هنین در سواحل تلمسان ، و آن مولد عبدالمؤمن بن علی صاحب مغربست . (معجم البلدان ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
تاجرةلغتنامه دهخداتاجرة. [ ج ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث تاجر. (اقرب الموارد). || ناقه ٔ خریدار گیر، ضد کاسد. (منتهی الارب ). اسب نجیب . (منتهی الارب ).
متاجرةلغتنامه دهخدامتاجرة. [ م ُ ج َ رَ ] (ع مص ) با هم بازرگانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با کسی بازرگانی کردن . (تاج المصادر). با هم تجارت کردن . (غیاث ).
مداجرةلغتنامه دهخدامداجرة. [ م ُ ج َ رَ ] (ع مص ) گریختن . (منتهی الارب ). فرار. (اقرب الموارد). دجار. (ناظم الاطباء).