احادلغتنامه دهخدااحاد. [ اُ دَ ] (ع ق ) یک یک . (مهذب الاسماء). یکی یکی .- اُحاد اُحاد ؛ یک یک . یکان یکان .
أَحاطَ بِهِ (أَحاطَ بِهِ عِلْماً)دیکشنری عربی به فارسیآگاه شد به , آگاهي يافت به (از) آن (او) , اطلاع يافت از آن (او) , مطلع شد از آن (او)
آحادلغتنامه دهخداآحاد. (ع اِ) ج ِ اَحَد. یکان . (التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد.(گلستان ). || مرتبه ٔ اول از طبقات عدد.
هیهاتلغتنامه دهخداهیهات . [ هََ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ع اِ فعل ، صوت ) چه دور است . (ترجمان القرآن جرجانی ). مبنی و معرب است . دور است و در آن لغاتی است . (منتهی الارب ). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند.(آنندراج ).
احادیالغتنامه دهخدااحادیا. [ اِ ] (از یونانی ، اِ)احیدیا. به یونانی افعی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
احادیثلغتنامه دهخدااحادیث . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُحدوثة. افسانه ها. سخنها. || ج ِ حَدیث . روایات . آثار. اخبار. || چیزهای نو.- احادیث مرفوعه . رجوع به مرفوعه شود.- احادیث موضوعه . رجوع به موضوعه شود.
احادیثفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ احدوثه ؛ افسانه ها، سخن ها. 2 - جِ حدیث ؛ روایات ، اخبار.
آحادلغتنامه دهخداآحاد. (ع اِ) ج ِ اَحَد. یکان . (التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد.(گلستان ). || مرتبه ٔ اول از طبقات عدد.
احادیالغتنامه دهخدااحادیا. [ اِ ] (از یونانی ، اِ)احیدیا. به یونانی افعی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
احادیثلغتنامه دهخدااحادیث . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اُحدوثة. افسانه ها. سخنها. || ج ِ حَدیث . روایات . آثار. اخبار. || چیزهای نو.- احادیث مرفوعه . رجوع به مرفوعه شود.- احادیث موضوعه . رجوع به موضوعه شود.
احادیثفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ احدوثه ؛ افسانه ها، سخن ها. 2 - جِ حدیث ؛ روایات ، اخبار.