استذلاللغتنامه دهخدااستذلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خوار پنداشتن کسی را. (منتهی الارب ). خوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خوار و ناچیز شمردن . اِکاره . اذلال .(زوزنی ). خاضع کردن . خوار گرفتن کسی را : و چون همت پادشاهانه ٔ او بر استذلال صعاب باغیان و استلانت رقاب یاغیان مصر
استدلاللغتنامه دهخدااستدلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیل خواستن . (منتهی الارب ). دلیل جستن . گواهی خواستن . (غیاث ). || دلیل آوردن . (منتهی الارب ) (غیاث ). دلیل کردن . دلیل گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بدلیل گرفتن . دلیل ساختن . تمسک . گواه آوردن . شاهد آوردن . استشهاد
مستذللغتنامه دهخدامستذل . [ م ُ ت َ ذِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذلال . خوار و ذلیل دارنده کسی را. (اقرب الموارد). || خوار پندارنده . (آنندراج ). کسی که دیگری را خوار می بیند. (اقرب الموارد). رجوع به استذلال شود.
خوار پنداشتنلغتنامه دهخداخوار پنداشتن . [ خوا / خا پ ِ ت َ ](مص مرکب ) تذلیل . اذلال . استذلال . (یادداشت مؤلف ).
مستذللغتنامه دهخدامستذل . [ م ُ ت َ ذَل ل ] (ع ص ) نعت مفعولی از استذلال . خوار و ذلیل داشته شده . (غیاث ) (اقرب الموارد). ذلیل شمرده شده . رجوع به استذلال شود : کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و نیکمردان رنجور و مستذل و شِرّیران فارغ و محترم . (کلیله چ مینوی ص <span
اکارةلغتنامه دهخدااکارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اکارت . خوار پنداشتن کسی را و سست و ناتوان شمردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء). استذلال . استضعاف . (یادداشت مؤلف ).
استلانةلغتنامه دهخدااستلانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استلانت . نرم شمردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). نرم یافتن . (منتهی الارب ). || نرم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || نرم گردانیدن : و چون همت پادشاهانه ٔ او بر استذلال صعاب یاغیان و استلانت رقاب باغیان م