افشاندنلغتنامه دهخداافشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) برافشاندن . افشانیدن . فشاندن . (شرفنامه ٔ منیری ). ریختن . (مؤید الفضلاء). ریختن و پاشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاشیدن . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : سواران ... جز آن نتوانستند کرد که سلاح می افشاندند و در بیشه
افشاندندیکشنری فارسی به انگلیسیbestrew, circulation, diffuse, dissipate, exude, scatter, shaker, spray, sprinkle, strew, winnow
افساندنلغتنامه دهخداافساندن . [ اَدَ ] (مص ) گرد سبوس و جز آن از غله دور کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). گرد و جز آن که بر جامه و امثال آن نشسته باشد دور کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). افسانیدن . (شرفنامه ) (مؤید). فسانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). در زفانگویا مذکور است اگر ه
افسانیدنلغتنامه دهخداافسانیدن . [ اَ دَ ](مص ) افسانه گفتن . || بالیدن . || دراز کردن . || راست کردن . || رام گردانیدن . مطیع کردن . || سودن . زدودن . (ناظم الاطباء). || گرد و سبوس و جز آن از غله دور کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء).
افسایانیدنلغتنامه دهخداافسایانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) رام کنانیدن . افسون گردانیدن . سبب رام کردن شدن . (ناظم الاطباء).
افشانیدنلغتنامه دهخداافشانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) افشاندن . پاشانیدن . پراکنده نمودن . (ناظم الاطباء). فتالیدن . منتشر ساختن . ریختن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به افشاندن شود.
افشاندنیلغتنامه دهخداافشاندنی . [ اَ دَ ] (ص لیاقت ) قابل افشاندن . لایق افشاندن . و رجوع به افشاندن شود.
دامن افشاندنلغتنامه دهخدادامن افشاندن . [ م َ اَ دَ ] (مص مرکب ) تکان دادن دامن . جنبان ساختن دامن ازجوانب . بحرکت درآوردن دامن در سویهای مختلف . دامن فشاندن . رجوع به دامن فشاندن شود. || دست کشیدن . از دست نهادن . دامان فشاندن . رها کردن . پشت پازدن . ترک گفتن . ول کردن . سر دادن . اعراض کردن . خویش
دست افشاندنلغتنامه دهخدادست افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) رقص . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رقص کردن . (غیاث ) (آنندراج ) انجمن آرا). کنایه از رقاصی کردن . (برهان ). دست فشاندن . دست برافشاندن . || اعراض کردن . رد کردن : دست بوسم که گلین رطل دهد یار مراگر دهد ج
دندان افشاندنلغتنامه دهخدادندان افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشاندن . دندان افکندن . دندان ریختن : تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم بس که دندانها ز بیم آن زبان افشانده اند.خاقانی .
چله افشاندنلغتنامه دهخداچله افشاندن . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) زه کمان را به حرکت در آوردن و تکان دادن . چله ٔ کمان را کشیدن و رها کردن : بی عقاب تیر هر سو صد شکار افکنده ام چله از شصت هنر چون برکمان افشانده ام . <p c
اوشاندنلغتنامه دهخدااوشاندن . [ اَ دَ ] (مص ) افشاندن و پراکندن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به افشاندن شود.
افشاندنیلغتنامه دهخداافشاندنی . [ اَ دَ ] (ص لیاقت ) قابل افشاندن . لایق افشاندن . و رجوع به افشاندن شود.
دامن افشاندنلغتنامه دهخدادامن افشاندن . [ م َ اَ دَ ] (مص مرکب ) تکان دادن دامن . جنبان ساختن دامن ازجوانب . بحرکت درآوردن دامن در سویهای مختلف . دامن فشاندن . رجوع به دامن فشاندن شود. || دست کشیدن . از دست نهادن . دامان فشاندن . رها کردن . پشت پازدن . ترک گفتن . ول کردن . سر دادن . اعراض کردن . خویش
درافشاندنلغتنامه دهخدادرافشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن : بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خوک بکار می برد تا هیچ نماند. (سندبادنامه ص 169). رجوع به افشاندن شود.
دست افشاندنلغتنامه دهخدادست افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) رقص . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رقص کردن . (غیاث ) (آنندراج ) انجمن آرا). کنایه از رقاصی کردن . (برهان ). دست فشاندن . دست برافشاندن . || اعراض کردن . رد کردن : دست بوسم که گلین رطل دهد یار مراگر دهد ج
دست برافشاندنلغتنامه دهخدادست برافشاندن . [ دَ ب َاَ دَ ] (مص مرکب ) دست برفشاندن . دست افشاندن . کنایه از جدا شدن و ترک گفتن . (از آنندراج ) : ما که به خود دست برافشانده ایم بر سر خاکی چه فرومانده ایم . نظامی .و رجوع به دست افشاندن و دست ب
دندان افشاندنلغتنامه دهخدادندان افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشاندن . دندان افکندن . دندان ریختن : تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم بس که دندانها ز بیم آن زبان افشانده اند.خاقانی .