هفصدلغتنامه دهخداهفصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. هفت برابر صد : ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال بریده گشت به دو نیمه در میان شجر. ناصرخسرو.چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال سپرد عمر به سربرده را به دست پسر
افستلغتنامه دهخداافست . [ اُ س ِ ] (انگلیسی ، اِ) آفست . طریقه ٔ چاپ کردن با ماشین رتاتیو ، بوسیله ٔ یک غلطک کائوچویی که از روی بخشهای رویین مرکبی عبور میکند و بدین ترتیب مرکب بکاغذ نقل می شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || نوعی چاپ . چاپ عکس .
افسدلغتنامه دهخداافسد. [ اَ س َ ] (ع ن تف ) فاسدتر. تباه تر. ضایعتر. (ناظم الاطباء).- امثال : افسد من الاحمران . افسد من ارضة بل حبلی . افسد من الارضة و الجود . <span class="
افسددیکشنری عربی به فارسیسنبل کردن , خراب کردن , از شکل انداختن , وصله وپينه بدنما , کارسرهم بندي , ورم , اسيب رساندن , زيان رساندن , معيوب کردن , ناقص کردن , بي اندام کردن , صدمه زدن , اسيب
افستفرهنگ فارسی عمیدنوعی چاپ بهوسیلۀ ماشین مخصوص که در آن ابتدا با فیلم از صفحۀ کتاب یا نقشه عکس میگیرند، بعد آن را روی یک صفحۀ فلزی منعکس میسازند و آن صفحه را با مواد شیمیایی بهصورتی درمیآورند که فقط نوشتهها و تصاویر، مرکب چاپ را به خود بگیرد.
افشیدجردلغتنامه دهخداافشیدجرد. [ ] (اِخ ) از طسوج طبرش است . (تاریخ قم ص 117). || از دیههای انار است . (از تاریخ قم ص 137). و رجوع به همین کتاب ص 69 شود.
افشیدجردلغتنامه دهخداافشیدجرد. [ ] (اِخ ) از طسوج طبرش است . (تاریخ قم ص 117). || از دیههای انار است . (از تاریخ قم ص 137). و رجوع به همین کتاب ص 69 شود.