القاحلغتنامه دهخداالقاح . [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود. || آبستن گردانیدن . گویند: القح الفحل الناقة؛ یعنی شتر نر شترماده را آبستن کرد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). آبستن کردن . حامله کردن . || آب
زادوولدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت زادوولد، بچهدار شدن، زایش، توالد ولادت، تولد، میلاد تناسل، تولید مثل القاح، انعقاد نطفه
بارورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت فت] بارور باردار، حامله، آبستن، زائو، بچهدار پابهزا، پابهماه القاح شده، منعقد
تولید مثلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت لید مثل، تناسل، تکثیر، جفتگیری، لقاح، انعقاد نطفه، باروری هماغوشی، جماع▼، عشقورزی زایش، توالد، زادوولد رستاخیز، بازآفرینی القاح گردافشانی