اورامنلغتنامه دهخدااورامن . [ م َ ] (اِ) نوعی از خوانندگی و گویندگی باشد خاصه ٔ پارسیان است و شعر آن بزبان پهلوی باشد. (برهان ) : سنان تهمتن در چشمشان مژگان تهمینه غریو اهرمن در گوششان آهنگ اورامن .فتحعلیخان .
اورامنفرهنگ فارسی عمیداز نواهای قدیم موسیقی ایرانی که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجههای محلی بهصورت دوبیتی میخواندند: ◻︎ لحن اورامن و بیت پهلوی / زخمهٴ رود و سماع خسروی (بندار رازی: شاعران بیدیوان: ۳۷۳).
اورامنفرهنگ فارسی معین(اَ مَ) (اِ.) = اورامنان . اورامه : یکی از آهنگ های موسیقی قدیم که اشعار آن را به زبان پهلوی یا لهجه های محلی «فهلویات » می خواندند. اورامنان و اورامه هم گویند.
اورامنفرهنگ نامها(تلفظ: o(w)rāman) (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) لحنی که معمولاً دو بیتیها را با آن میخواندهاند ؛ نوعی از خوانندگی و گویندگی پارسیان.
اورامانلغتنامه دهخدااورامان . [ اَ ] (اِخ ) هَورامان . مشهور بشهر اورامان . ده مرکز قدیمی بخش اورامان فعلاً جزء بخش زرآب شهرستان سنندج دارای 1350 تن سکنه .آب آن از چشمه و محصول آنجا انواع میوجات و مختصر گندم ، جو، ذرت . شغل اهالی باغبانی ، گله داری ، نجاری ، آهن
اورامان تختلغتنامه دهخدااورامان تخت . [ اَ ت َ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش زراب شهرستان سنندج . حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از طرف شمال بخش مریوان ، از جانب جنوب باختر اورامان لهون ، از شمال باختر کشور عراق از خاور دهستانهای ژاوه رود و کلاترزان . سه رشته ارتفاعات مشخص بشرح زیر در این دهستان دید
اورامان لهونلغتنامه دهخدااورامان لهون . [ اَ ل ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پاوه ٔ شهرستان سنندج از طرف شمال و خاور به بخش زرآب شهرستان سنندج ، از طرف جنوب بدهستان جوانرود بخش پاوه و از طرف باختر به کشور عراق محدود است . منطقه ایست کوهستانی دارای هوای سردسیری . رودخانه ٔ سیروان از وسط این دهستان م
اورامنانلغتنامه دهخدااورامنان . [ م َ ] (اِ) ملحونات فهلویات از بحر هزج مسدس محذوف یعنی هر مصراع به وزن مفاعیل ٌ مفاعیل ٌ فعول ٌ است . (یادداشت بخط مؤلف ).
هورامانواژهنامه آزادوجه تسمیۀ اورامان یاهورامان (هه ورامان): در خصوص کلمه «اورامان یا هورامان» از نظر لغت و ریشه یابی کلمات و سیر تاریخی و باستانی آن، نظریه های متفاوتی به دست آمده است که به برخی از آن ها در زیر اشاره می کنیم: 1-با توجه به بلندی و مرتفع بودن این سرزمین «هوور ئامان» یعنی خیز برداشتن و بالا آمدن و ورم ک
پندارلغتنامه دهخداپندار. [ پ ِ ] (اِخ ) در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است : کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدوله ٔ دیلمی (387-420 هَ . ق .) بوده ودر سال <span
اورامنانلغتنامه دهخدااورامنان . [ م َ ] (اِ) ملحونات فهلویات از بحر هزج مسدس محذوف یعنی هر مصراع به وزن مفاعیل ٌ مفاعیل ٌ فعول ٌ است . (یادداشت بخط مؤلف ).