اوسطلغتنامه دهخدااوسط. [ اَ س َ ](ع ص ) میانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میانگی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ) (مهذب الاسماء).- اوسطالشی ٔ ؛ مابین دو کرانه ٔ آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).- حد اوسط ؛ حد وسط. (مهذب الا
اوسطفرهنگ فارسی معین(اَ یا اُ سَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پسندیده تر. 2 - برگزیده . 3 - میانه ، میانین .
اوستلغتنامه دهخدااوست . [ ] (اِخ ) در بیت زیر به معنی اوستا آمده است : نشسته بیک دست چون زردهشت که با زند و اوست آمده از بهشت .فردوسی .
اگوستلغتنامه دهخدااگوست . [ اُ ] (اِخ ) اگوستوس . اغسطس . (فرهنگ فارسی معین ).رجوع به اگوستوس و فهرست احوال و اشعار رودکی و ایران باستان ص 2663 و 2382 و 2385 و 2419<
گاوپشتلغتنامه دهخداگاوپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) فلک و این خطاست و صواب خرگه گاوپشت است . خواجه نظامی گوید : ندانیم کاین خرگه گاوپشت چگونه درآمد به خاک درشت . (آنندراج ).|| خیمه . (فرهنگ ناظم الاطباء).
زاب اوسطلغتنامه دهخدازاب اوسط. [ ب ِ اَ س َ ] (اِخ ) و بر این هر دو آب سه طسوج ساخت ، یکی زاب اعلی گویند و دیگر زاب اوسط و سوم زاب اسفل . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 39). رودی است که از فرات سرچشمه گیرد و در سرمن رأی (سامراء) در دجله فروریزد. (نخبة الدهر دمشقی ص <s
شرق اوسطلغتنامه دهخداشرق اوسط. [ ش َ ق ِ اَ س َ ] (اِخ ) خاورمیانه . شامل کشورهای عربستان ، عراق ، لبنان ، سوریه ، فلسطین ، ایران ، ترکیه و مصر است . (از فرهنگ فارسی معین ). و این بمناسبت وقوع این کشورها در شرق اروپا و نزدیکی بیشتر آنها به اروپاست از دیگر کشورهای آسیایی . رجوع به خاورمیانه شود.<b
مغرب اوسطلغتنامه دهخدامغرب اوسط. [ م َ رِ ب ِ اَو س َ ] (اِخ ) الجزایر و یا ظاهراً تونس و الجزایر مراد است و این کلمه را ابن البیطار مکرر استعمال کرده است از جمله در کلمه ٔ صفیرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغرب شود.
تبع اوسطلغتنامه دهخداتبع اوسط. [ ت ُب ْ ب َ ع ِ اَ س َ ] (اِخ ) ابوکرب اسعدبن مالک بن ابی کرب . رجوع به ابوکرب اسعد و مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 162 و تاریخ یعقوبی چ نجف ج 1 ص 159 و حبیب السیر
اخفش اوسطلغتنامه دهخدااخفش اوسط. [ اَ ف َ ش ِ اَ س َ ] (اِخ ) سعیدبن مسعدة مجاشعی بالولاء خوارزمی بلخی مکنی به ابی الحسن . وی عالمی نحوی و ایرانی و از موالی بنی مجاشعبن دارم و از بصریین است . شاگرد سیبویه و یکی از اصحاب اوست . و اخفش اسن از سیبویه بود و استادان سیبویه را نیز دریافته بود. وفات او ب
تبع میانینلغتنامه دهخداتبعمیانین . [ ت ُب ْ ب َ ع ِ ] (اِخ ) تبع اوسط. تبع الاوسط. رجوع به تبع اوسط و تبع حارث بن قیس ... شود.
تبع الاوسطلغتنامه دهخداتبع الاوسط. [ ت ُب ْ ب َ عُل ْ اَ س َ ] (اِخ ) تبع اوسط. تبع میانین . رجوع به تبع اوسط و تبع،حارث بن قیس ... شود.
حداوسطلغتنامه دهخداحداوسط. [ ح َدْ دِ اَ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع بحد به معنی تعریف ، و نیز رجوع به قیاس شود.
زاب اوسطلغتنامه دهخدازاب اوسط. [ ب ِ اَ س َ ] (اِخ ) و بر این هر دو آب سه طسوج ساخت ، یکی زاب اعلی گویند و دیگر زاب اوسط و سوم زاب اسفل . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 39). رودی است که از فرات سرچشمه گیرد و در سرمن رأی (سامراء) در دجله فروریزد. (نخبة الدهر دمشقی ص <s
شرق اوسطلغتنامه دهخداشرق اوسط. [ ش َ ق ِ اَ س َ ] (اِخ ) خاورمیانه . شامل کشورهای عربستان ، عراق ، لبنان ، سوریه ، فلسطین ، ایران ، ترکیه و مصر است . (از فرهنگ فارسی معین ). و این بمناسبت وقوع این کشورها در شرق اروپا و نزدیکی بیشتر آنها به اروپاست از دیگر کشورهای آسیایی . رجوع به خاورمیانه شود.<b
مغرب اوسطلغتنامه دهخدامغرب اوسط. [ م َ رِ ب ِ اَو س َ ] (اِخ ) الجزایر و یا ظاهراً تونس و الجزایر مراد است و این کلمه را ابن البیطار مکرر استعمال کرده است از جمله در کلمه ٔ صفیرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغرب شود.
استان البهقباذ الاوسطلغتنامه دهخدااستان البهقباذ الاوسط. [ اِنُل ْ ب ِ ق ُ ذِل ْ اَ س َ ] (اِخ ) کوره ایست در سواد بجانب غربی ، از طساسیج آن سُور است . (معجم البلدان ).