ایلخیلغتنامه دهخداایلخی . (ترکی ، اِ) رمه و گله ٔ اسبان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب . (فرهنگ فارسی معین ). فسیله . سیله . یلخی .دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. (یادداشت بخط مؤلف ).
الخیلغتنامه دهخداالخی . [ اَ خا ](ع ص ) مرد بیهوده گوی . (مهذب الاسماء). مرد بیهوده گوی ژاژخای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه سخنان بیهوده بسیار گوید. مؤنث : لَخْواء. (از اقرب الموارد). || اشتر که یک زانویش از دیگر بزرگتر بود. (مهذب الاسماء). شتر که یک زانوی آن از دیگر بزرگ باشد. (منتهی ا
چشمه ایلخیلغتنامه دهخداچشمه ایلخی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریمان بخش فریمان شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span clas
ایلقیلغتنامه دهخداایلقی . (اِ) رمه ٔ اسبان . ایلخی . (ناظم الاطباء). رجوع به ایلخ و ایلخه و ایلخی شود.
ایلخلغتنامه دهخداایلخ . (ترکی ، اِ) گله ٔ اسبان . لفظ ترکی است و از بعضی ترکان ایلخی بزیادت یاء تحتانی در آخر مسموع افتاد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به ایلخی شود.
یلخیلغتنامه دهخدایلخی . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلخی . سیله . فسیله . گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب . (از یادداشت مؤلف ).- یلخی بار آمدن ؛ بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
چشمه ایلخیلغتنامه دهخداچشمه ایلخی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریمان بخش فریمان شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span clas