بادکلاهلغتنامه دهخدابادکلاه . [ ک ُ یا دِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غرور، مثل باد بروت و باد گیسو : گرچه آتش سرم و بادکلاه نه پی تاجوری خواهم داشت . خاقانی .من که آتش سرم و بادکلاه خاک درگاه توام آبخور است . <p class="aut
لعل قبالغتنامه دهخدالعل قبا. [ ل َ ق َ ] (ص مرکب ) دارای قبای لعل رنگ . دارای قبای سرخ : ترا میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا. خاقانی .چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم تا ز خون جگرش لعل قبا آرایم . <p c