باروتلغتنامه دهخداباروت . (اِ)بارود. یَمسو. (برهان ). بارو. (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است ). (رشیدی ). شوره . دارو. (اسدی ). اَشوش . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ملح البارود.(دزی ج 1). ملح صینی . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). حجر آسیوس . اسیوس . ا
باروتلغتنامه دهخداباروت . (اِخ ) فتنه ٔ. مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت ) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردن
باروتفرهنگ فارسی عمیدمخلوط شوره (نیترات پتاسیم)، زغال، و گوگرد که خاصیت انفجاری دارد و برای ساختن مواد منفجره به کار میرود.⟨ باروت بیدود: نوعی باروت که نسبتاً بدون دود است و در ساخت گلولههای توپ و تفنگ به کار میرود.
باجهآگهی،نماباجهکیوسکبوردواژههای مصوب فرهنگستانآگهینمایی که بر بالای باجههای مطبوعاتی و باجههای گلفروشی نصب میشود
بارودلغتنامه دهخدابارود. (اِ) حجرالسیوس است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسیوس و برهان قاطع چ معین شود.
باروتیلغتنامه دهخداباروتی . (ص نسبی ، اِ) نوعی چای : چای باروتی . || نوعی جامه است با خالهای سیاه خرد چون دانه های باروت . || نوعی توتون است تند در تدخین ، توتون باروتی . تنباکوی باروتی .
اسپ باروتلغتنامه دهخدااسپ باروت . [ اَ پ ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسپ کاغذی که آتش بازان بصورت اسپ میسازند و به آتش در حرکت می آید. (آنندراج ).
پنبه ٔ باروتیلغتنامه دهخداپنبه ٔ باروتی . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) . قسمی از ماده ٔ حاصله از عملی ازتی در ماده ٔعامله خاص اجسام آلیه که اصل جزء جامد نباتی است .
باروت آغاجیلغتنامه دهخداباروت آغاجی . (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ، بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی جنوب باختر زنجان و 3 هزارگزی راه عمومی واقع است . منطقه ای است کوهستانی ، سردسیر با 369</span
بارولغتنامه دهخدابارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
باروت کوب خانهلغتنامه دهخداباروت کوب خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محل باروطکوبی و خانه ٔ کوبیدن باروت بقصد نرم ساختن آن .
باروتیلغتنامه دهخداباروتی . (ص نسبی ، اِ) نوعی چای : چای باروتی . || نوعی جامه است با خالهای سیاه خرد چون دانه های باروت . || نوعی توتون است تند در تدخین ، توتون باروتی . تنباکوی باروتی .
باروت آغاجیلغتنامه دهخداباروت آغاجی . (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ، بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی جنوب باختر زنجان و 3 هزارگزی راه عمومی واقع است . منطقه ای است کوهستانی ، سردسیر با 369</span
باروت آغاجیلغتنامه دهخداباروت آغاجی . (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 40 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 41 هزارگزی خاوری راه ارابه رو احمدآباد به تکاب واقع است . منطقه ای است کوهستانی معتدل با <s
اسپ باروتلغتنامه دهخدااسپ باروت . [ اَ پ ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسپ کاغذی که آتش بازان بصورت اسپ میسازند و به آتش در حرکت می آید. (آنندراج ).