بالوسلغتنامه دهخدابالوس . (ص ) کافور مغشوش ، چه لوس ، غش باشد،و بعضی به شین معجمه گفته اند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ) (لغت فرس اسدی ). کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). کافور مغشوش . (ناظم الاطباء).
بالوزلغتنامه دهخدابالوز. (اِخ ) قریه ای است در سه فرسخی نسا. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
بالوشلغتنامه دهخدابالوش . (اِ) کافور مغشوش باشد. بالوس . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) و رجوع به بالوس شود. || بت . || شپش . || (ص ) چیز چرکین . (ناظم الاطباء). اما سه معنی اخیر در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
بالیوزلغتنامه دهخدابالیوز. (اِ) روزنامه نگار. صاحب برید. (حاشیه ٔ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده . (حاشیه ٔ یمینی ص 356). ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمع
بالیوسلغتنامه دهخدابالیوس . (اِخ ) نام یکی ازاسبهای آشیل پهلوان معروف یونان بود. این اسب را پوزئیدون به «پله » هنگام عروسی او با «تتیس » هدیه کرده بود. پس از آنکه آشیل ازدنیا رفت ، پوزئیدون این اسب و اسب دیگر آشیل یعنی گزانتوس را پس گرفت . (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134
بالیوسلغتنامه دهخدابالیوس . (اِخ ) نام یکی از سگهای اَکتئون پسر آپولون بوده است . (از فرهنگ اساطیر یونان ص 134).
بالوسهلغتنامه دهخدابالوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که بدرازای جامه ٔ بافته افتد. تار. مقابل پود. (فرهنگ رشیدی ). مقابل سدی . مقابل تان . مقابل تانه .
جزیره ٔ بالوسلغتنامه دهخداجزیره ٔ بالوس . [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) در دریای اعظم اندر مغرب جابه قرار دارد و میانشان دو فرسنگ است و ازو کافور نیک وجوز هندی خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 19).
بالوشلغتنامه دهخدابالوش . (اِ) کافور مغشوش باشد. بالوس . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) و رجوع به بالوس شود. || بت . || شپش . || (ص ) چیز چرکین . (ناظم الاطباء). اما سه معنی اخیر در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
پالوشلغتنامه دهخداپالوش . (اِ) کافور مغشوش را گویند و با سین بی نقطه هم درست است . (برهان ). پالوس . بالوس . بالوش .
جزیره ٔ کلهلغتنامه دهخداجزیره ٔ کله . [ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای اعظم درجنوب بالوس قرار دارد و اندرو خیزران بسیار روید و معدن ارزیز است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 20).
مغشوشلغتنامه دهخدامغشوش . [ م َ ] (ع ص ) ناسره ٔ غیرخالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسره و قلب . غیرخالص و آمیخته . (از ناظم الاطباء). غیرخالص و گویند: لبن مغشوش ؛ شیر آمیخته به آب غیرخالص . (از اقرب الموارد). هر چیز که غیرخالص باشد. (غیاث ). غش دار. که در آن غش کرده اند. نبهره . باردار. پر
بالوسهلغتنامه دهخدابالوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که بدرازای جامه ٔ بافته افتد. تار. مقابل پود. (فرهنگ رشیدی ). مقابل سدی . مقابل تان . مقابل تانه .
لنگبالوسلغتنامه دهخدالنگبالوس . [ ل َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است به دریای هند. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص 160 و لنجبالوس شود.
لنجبالوسلغتنامه دهخدالنجبالوس . [ ل َ ج َ ] (اِخ ) و بعد هذا [بعد جزیرة رامنی و جزیرة نیان ] جزائر تدعی لنجبالوس و فیها خلق کثیر عراة، الرجال منهم و النساء غیر ان ّ علی عورة المراءة ورقاً من ورق الشجر... و مایحتاجون من کسوة لانه لا حرّ عندهم ولا برد. (اخبار الصین و الهند ص <span class="hl" dir="l
جزیره ٔ بالوسلغتنامه دهخداجزیره ٔ بالوس . [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) در دریای اعظم اندر مغرب جابه قرار دارد و میانشان دو فرسنگ است و ازو کافور نیک وجوز هندی خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 19).