بتفوزفرهنگ فارسی عمید= پوز: ◻︎ نهادهاند زن و بچهٴ من از سرما / بهسان سگبچه بتفوز بر در سوارخ (سوزنی: مجمعالفرس: بتفوز).
بتفوزلغتنامه دهخدابتفوز. [ ب َ ] (اِ) بتفور. بتپوز. گرداگرد دهان . (ناظم الاطباء). پوز. (شرفنامه ٔ منیری ). پیش آمدگی و برجستگی . فک اعلی و اسفل و بالتبع بینی و دهان چارپایان چون گوسفند و اسب و آهو. چهارپایان را بیرون دهن باشد. گرداگرد دهن . (آنندراج ). پتفوز. بتپوز. پوزه . (انجمن آرای ناصری )
بتغورلغتنامه دهخدابتغور. [ ب َ ] (اِ) بتفوز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). ظاهراً خود کلمه ٔ بتفوز به اشتباه چنین خوانده شده است .