بزوغلغتنامه دهخدابزوغ . [ ب ُ ] (ع مص ) روشن و تابان شدن آفتاب یا ابتدای طلوع است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). برآمدن آفتاب و ماه و ستاره . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). برآمدن آفتاب و ماه . (المصادر زوزنی ). تیغزدن آفتاب . طلوع . (یادداشت بخط دهخدا) : گر نبود
بیجکلغتنامه دهخدابیجک . [ ج َ ] (هندی ، اِ) لفظ هندی است بمعنی آنچه سوداگران قیمت خرید جنس با تمامی اخراجات محصول و کرایه و غیره نوشته نزد خود نگاهدارند تا هنگام فروخت آن ملاحظه نموده سود و منفعت سوای از جمع و سرمایه ٔ خود بگیرند. (غیاث ) (آنندراج ). بلیط صرافان و سوداگران . و نوشته ٔ یادداشت
بیزغلغتنامه دهخدابیزغ . [ ب َ زَ ] (اِخ ) قریه ای است از دیر عاقول از اعمال عراق ، و گویند متنبی در آنجا کشته شد. (از مراصدالاطلاع ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به بیوزاء شود.
بیزکلغتنامه دهخدابیزک . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد است و 1841 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). دیه برزه که آنرا بیزک خوانند. (تاریخ بیهق ص 211
بزوغانیلغتنامه دهخدابزوغانی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به بزوغا، قریه ای از قرای بغداد که در دوفرسخی آن قرار داشته و جمعی از علما از آنجا برخاسته اند. از آنجمله ابویعقوب اسحاق بن ابراهیم بن حاتم بن اسماعیل . او نوه ٔ دختری ابوموسی محمدبن مثنی است . وی از جد مادری خود و جز او روایت دارد. (از لب
سیوطیلغتنامه دهخداسیوطی . [ س ُ ] (اِخ ) (849 - 911 هَ . ق .) عبدالرحمن ابی بکر ملقب به جلال الدین ، ادیب ، حافظ، مورخ ، و از اجله ٔ علمای اسلامی است . بسال 849 هَ . ق . در قاهره متولد شد و در
برآمدنلغتنامه دهخدابرآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن . (منتهی الارب ).بگذرد
بزوغانیلغتنامه دهخدابزوغانی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به بزوغا، قریه ای از قرای بغداد که در دوفرسخی آن قرار داشته و جمعی از علما از آنجا برخاسته اند. از آنجمله ابویعقوب اسحاق بن ابراهیم بن حاتم بن اسماعیل . او نوه ٔ دختری ابوموسی محمدبن مثنی است . وی از جد مادری خود و جز او روایت دارد. (از لب