بنوموسیلغتنامه دهخدابنوموسی . [ ب َ سا ] (اِخ ) محمد و احمد و حسن بنوموسی بن شاکر و اصل موسی بن شاکر... (کذا) و افراد این خاندان ازآنانند که در طلب علوم قدیمه از بذل رغائب و صلات کثیره و رنج بردن به تن خویش برای این منظور حدی ندانستند. این خاندان کسان برای نقل کتب به روم فرستادند و با بذل بی حد
بیناموسیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیعصمتی، بیعفتی ≠ پاکدامنی، عفت ۲. بیآبرویی، بیشرافتی، بیشرفی ۳. فسق و فجور
بنوماشلغتنامه دهخدابنوماش . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی بنوسیاه است که ماش باشد و سنگ را نیز گویند که آن نوعی از ماش است . (برهان ). غله ٔ سبزرنگ که آنرا مونگ گویند. (غیاث ) (آنندراج ). ماش سبز که آنرا مونگ گویند. (رشیدی ). نام غله ای که به هندش منگ نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). ماش یا نوعی از ماش و
بیناموسیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیعصمتی، بیعفتی ≠ پاکدامنی، عفت ۲. بیآبرویی، بیشرافتی، بیشرفی ۳. فسق و فجور
بیناموسیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیعصمتی، بیعفتی ≠ پاکدامنی، عفت ۲. بیآبرویی، بیشرافتی، بیشرفی ۳. فسق و فجور