جذام خانهلغتنامه دهخداجذام خانه . [ ج ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بیمارستان مبتلایان به جذام و سایر امراض مسری . (ناظم الاطباء). جایی که بیماران جذامی در آن نگاهداری میشوند. نقطه ای دور از جاهای مسکونی که جذامیها را بمنظور دور نگاه داشتن از مردم در آنجا نگهداری و معا
جذامفرهنگ فارسی عمیدبیماری عفونی مزمن که از علائم آن کمخونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام، و خونریزی از بینی میباشد. گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج میشود، موهای پلک و ابروها میریزد، لکههایی در پیشانی و چانه بروز میکند، و لبها و گونهها متورم میشود؛ آکله؛ داءالاسد؛
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان سبا که پدربزرگ قبیله ای از قبائل دهگانه ٔ عرب است . (از الانساب سمعانی ).مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: چنین یافتم که [ چون ] یمانیان بسیار گشتند عبدالشمس بن یشحب بن یعرب بن قحطان را برخود پادشاه کردند و او را سبا لقب کردندکه بسیاری
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ] (اِخ ) قبیله ای است از معد در کوههای حسمی . (منتهی الارب ). قبیله ای است از یمن . (لباب الانساب ). مؤلف صبح الاعشی آرد: جذام طائفه هشتم از قبیله ٔ بنی کهلان است . آنان بنا بگفته ٔ ابوعبید بنوجذام بن عدی بن حارث بن مرةبن اددبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خلط سوداء در همه ٔ بدن و اعض
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ](اِخ ) روح بن زنباع مشهور به شیخ جذام . از خطباء بزرگ عرب در عصر اموی است . (از عقدالفرید ج 4 ص 139). ابن عبد ربه آرد: پس از درگذشت معاویةبن یزید مردم شام و مصر با ابن زبیر بیعت کردند و ابن زبیر
جذامفرهنگ فارسی عمیدبیماری عفونی مزمن که از علائم آن کمخونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام، و خونریزی از بینی میباشد. گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج میشود، موهای پلک و ابروها میریزد، لکههایی در پیشانی و چانه بروز میکند، و لبها و گونهها متورم میشود؛ آکله؛ داءالاسد؛
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان سبا که پدربزرگ قبیله ای از قبائل دهگانه ٔ عرب است . (از الانساب سمعانی ).مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: چنین یافتم که [ چون ] یمانیان بسیار گشتند عبدالشمس بن یشحب بن یعرب بن قحطان را برخود پادشاه کردند و او را سبا لقب کردندکه بسیاری
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ] (اِخ ) قبیله ای است از معد در کوههای حسمی . (منتهی الارب ). قبیله ای است از یمن . (لباب الانساب ). مؤلف صبح الاعشی آرد: جذام طائفه هشتم از قبیله ٔ بنی کهلان است . آنان بنا بگفته ٔ ابوعبید بنوجذام بن عدی بن حارث بن مرةبن اددبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ] (ع اِ) علتی است . (مهذب الاسماء). بیماری است از فساد خون که بدن را میگدازد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوره . (نصاب الصبیان ). خوره که بیماری بیستگی باشد و بپارسی لوری ومیسی گویند. (ناظم الاطباء). بیماری است که بهم میرسد از پراکندگی خلط سوداء در همه ٔ بدن و اعض
جذاملغتنامه دهخداجذام . [ ج ُ ](اِخ ) روح بن زنباع مشهور به شیخ جذام . از خطباء بزرگ عرب در عصر اموی است . (از عقدالفرید ج 4 ص 139). ابن عبد ربه آرد: پس از درگذشت معاویةبن یزید مردم شام و مصر با ابن زبیر بیعت کردند و ابن زبیر
مجذاملغتنامه دهخدامجذام . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مجذام ؛ مرد نیک یک سو کننده ٔ کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطعکننده و فیصله دهنده ٔ کارها. (از اقرب الموارد). || زود دوستی برنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اجذاملغتنامه دهخدااجذام . [ اِ ] (ع مص ) بریدن : اجذم یده ؛ برید دست او را. (منتهی الارب ). || شتافتن در رفتن . زود رفتن . بشتاب رفتن . (زوزنی ). تیز رفتن : اجذم السیر. سخت دویدن : اجذم الفرس . || بازایستادن از: اجذم عن الشی ٔ. || قصد کردن : اجذم علیه ؛ قصد کرد بر آن . (منتهی الارب ).
انجذاملغتنامه دهخداانجذام . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) بریده شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(تاج المصادر بیهقی ). انقطاع . (از اقرب الموارد).