حجم توزیعvolume of distribution, V, Vdواژههای مصوب فرهنگستانحجم فرضی از مایعی که لازم است تمام مقدار دارو را در بدن به همان غلظتی که پس از رسیدن به تعادل در پلاسما وجود دارد برساند
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤ
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
حجیملغتنامه دهخداحجیم . [ ح َ ] (ع ص ) ستبر. سطبر. ضخیم . ضخم . کلفت . هنگفت . گنده . گنجا . صفت از حجم . قیاساً این کلمه صحیح است مانند طویل و عریض و عمیق و در محاورات فارسی زبانان به معنی بزرگ حجم و ضخیم مستعمل است ، لکن ظاهراً عرب آنرا استعمال نکرده است یا من نیافته ام . رجوع به نشریه ٔ دا
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤ
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
حجمدیکشنری عربی به فارسیاندازه , قد , مقدار , قالب , سايز , ساختن يارده بندي کردن برحسب اندازه , چسب زني , اهارزدن , بر اورد کردن , حجم , جلد
حجمفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) مقداری از فضا که در تصرف جسم باشد.۲. (ریاضی) جسم فضایی.۳. [مجاز] اندازه؛ مقدار: حجم کارمان زیاد است.
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤ
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
محجملغتنامه دهخدامحجم . [ م ِ ج َ ] (ع ص )رقیق و تنک . || (اِ) شاخ و شیشه ٔ حجامت . محجمه . || نیشتر حجامت . (منتهی الارب ). تیغ. ج ، محاجم . || حجامتجای . حجامت گاه . جائی که حجامت کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). محجمة. جای حجامت . جای شاخ در پس گردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
محجملغتنامه دهخدامحجم . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احجام . کسی که پس پا می شود و بازمی ایستد از کسی . (ناظم الاطباء). بازایستاده و پس پا شده از بیم . (از منتهی الارب ). جبان و ضعیف القلب . (ناظم الاطباء). بازایستاده از بیم و خوف : گفت زندگانی ملک اسلام دراز باد ا