پکماللغتنامه دهخداپکمال . [ پ َ / پ ُ ] (اِ) افزار کفشگران باشد که بدان خط کشند و بعربی مخط گویند. (برهان قاطع). آهن چرم دوزی که بدان خط کشند و نقش کنند. خطکش کفاشان .مِخط. محطّ. (منتهی الارب ). مِحَطّه . حَط... صیقل کردن چرم و نقش نمودن بر آن به پکمال . (منته
دندان گردلغتنامه دهخدادندان گرد. [ دَ گ ِ ] (ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش . گران فروش که هیچگاه حط نکند. (یادداشت مؤلف ).- دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخی گران گذاشتن . نظیر گران گاز بودن . (امثال و حکم دهخدا).|| حریص . طماع . (از ناظم الاطباء). طمعکار