حفیظلغتنامه دهخداحفیظ. [ ح َ ] (اِخ ) شاعری از مردم اصفهان . او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست :کی از فنای تن ز تو کس دور می شودشمع از گداختن همگی نور میشود.(از قاموس الاعلام ترکی ).
حفیظلغتنامه دهخداحفیظ. [ ح َ ] (اِخ ) نامی است از نامهای خدای تعالی ، یعنی آنکه از علم او چیزی غائب نیست . (آنندراج ).
حفیظلغتنامه دهخداحفیظ. [ ح َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفظ. حافظ. (اقرب الموارد). نگاهبان . (مهذب الاسماء) (صراح ). نگهبان . نگهدار. (مهذب الاسماء). نگاهدارنده . رقیب . || موکل . موکل بر چیزی . || یادگیرنده . از بر کننده . || چراننده ٔ گوسفندان و شتران . || کتاب حفیظ؛ لوح محفوظ.
حفزلغتنامه دهخداحفز. [ ح َ ] (ع مص ) از پس پشت چیزی سپوخته راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خلاندن خری از پس پشت . (دستورالاخوان ). فاسپوختن . راندن . سک زدن . || فاجنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جنبانیدن . واجنبانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || حفز برمح ؛ با نیزه زدن . (منتهی الارب )
حفزلغتنامه دهخداحفز. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) نهایت و هنگام دررسیدن چیزی . (منتهی الارب ). اجل . امد. (اقرب الموارد).
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح َ ] (ع مص ) حفش سیل ؛ گرد آمدن سیل از هر جهت به یک جای . || حفش سیل موضعی را؛ برکندن آنرا. حفش باران زمین را؛ خراشیدن باران روی آنرا. (منتهی الارب ). || گرد کردن . (منتهی الارب ) (دهار). || برآوردن . || کوشیدن . || پی درپی خوش رفتن اسپ . || راندن . || گرد آمدن قوم ب
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح َ ف ِ ] (ع ص ) بعیر حفش السنام ؛ اشتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان . (منتهی الارب ).
حفشلغتنامه دهخداحفش . [ ح ِ ] (ع اِ) دوکدان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خانه ٔ خرد. (مهذب الاسماء). خانه ٔ بسیار خرد که سقف آن نزدیک باشد. || خانه ٔ از گلیم مو. || کوهان . || شرم . فرج . || درج . سله . || چیزی سوده و کهنه . || ظروف شکسته و بکار ناآینده از شیشه و جز آن . || جوال کلان
حفیظآبادلغتنامه دهخداحفیظآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 12 هزارگزی باختررود و 10هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به نیسازآباد. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . از قنا
حفیظةلغتنامه دهخداحفیظة. [ ح َ ظَ ] (ع اِ) بازداشت از ناروا. || حمیت . || کینه و خشم . (مهذب الاسماء). خشم . (منتهی الارب ). خشم و آزار. || طبیعت . ج ، حفائظ.
محافظلغتنامه دهخدامحافظ. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) نگهبانی کننده . (آنندراج ). نگهبان . (ناظم الاطباء). حافظ. حفیظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاسبان و حارس . || دستگیر و حامی . || فرمان گزار. || حاکم . || ناظر. (ناظم الاطباء).
لکینلغتنامه دهخدالکین . [ ل ُ ] (اِ) نمد باشدو آن را از پشم گوسفند مالند. (برهان ) : همی تا بود نزد اهل خردسقرلاط افزون بها از لکین بمان جاودان شادمان دوست کام خدایت حفیظ و نصیر و معین .پوربهای جامی (از جهانگیری ).
وارستهلغتنامه دهخداوارسته . [ رَ ت َ ] (اِخ ) صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان ، بازویش قوی بود.دلم قربان زخم ناوک اوکه صیاد من آن ابرو کمان است .(تذکره ٔ صبح گلشن چ هند ص 580</sp
نگاه دارلغتنامه دهخدانگاه دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) نگاهبان . (آنندراج ). نگه دار. محافظ. پاسبان . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب . حارس . عاصم . (یادداشت مؤلف ) : تا خوی او چنین بود او را به روز و شب ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن . <p cla
حفیظ فلالیلغتنامه دهخداحفیظ فلالی . [ ح َ ظِ ؟ ] (اِخ ) سیزدهمین از شرفای فلالی مراکش از 1325 تا ذی قعده ٔ 1329 هَ . ق . و در این وقت مستعفی گشت . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 53).
حفیظآبادلغتنامه دهخداحفیظآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 12 هزارگزی باختررود و 10هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به نیسازآباد. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . از قنا
حفیظةلغتنامه دهخداحفیظة. [ ح َ ظَ ] (ع اِ) بازداشت از ناروا. || حمیت . || کینه و خشم . (مهذب الاسماء). خشم . (منتهی الارب ). خشم و آزار. || طبیعت . ج ، حفائظ.
تحفیظلغتنامه دهخداتحفیظ. [ ت َ ] (ع مص ) یاد دادن کتاب و جز آن کسی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یاد دادن کتاب کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). یاد دادن کتاب و جز آنرا. (صراح اللغة). || کسی را بر حفظ چیزی داشتن . (مجمل اللغة). واداشتن کسی را بر حفظ کتاب . (اقرب الم
عبدالحفیظلغتنامه دهخداعبدالحفیظ. [ ع َ دُل ْ ح َ ] (اِخ ) ابن حسن بن محمد الحسنی العلوی ، مکنی به ابوالمواهب . از سلاطین دولت علویه ٔ مغرب اقصی است . وی به سال 1280 هَ . ق . در فاس متولد شد و به سال 1356 هَ . ق . درگذشت و در فاس ب