حنفیلغتنامه دهخداحنفی . [ ح َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به حنیفة. نسبتی است به بنی حنیفة. (الانساب ).- تیغ حنفی ؛ منسوب به صخر ابوبحر احنف بن قیس یکی از تابعین است : رزبان گفت من این مخرقه باور نکنم تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم .
حنفیفرهنگ فارسی عمید۱. یکی از چهار مذهب اهل سنت که بر قیاس اتکا میکردهاند.۲. هریک از پیروان دین مذهب.
حنیفیلغتنامه دهخداحنیفی .[ ح َ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حنیفة : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهانداور رهبر. ناصرخسرو. || تابع مذهب ابوحنیفة. ج ، حنیفة، احناف . (اقرب الموارد).- تیغ حنیفی
انفیلغتنامه دهخداانفی . [ اَ فا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از نفی . (یادداشت مؤلف ): فان علم ان احداً من غلمانه [غلمان المحتسب ] اخذ رشوة صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه . (معالم القربة از یادداشت مؤلف ).- امثال </spa
عنفیلغتنامه دهخداعنفی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عنف . سخت و درشت و ستمی و ظلمی و اجباری . و بصورت مؤنث (عنفیة) نیز آید.- تکالیف عنفی (عنفیه ) ؛ امور اجباری و دشوار که به ظلم و ستم و جبر بر کسی وارد گردد. (از ناظم الاطباء).
حنفیةلغتنامه دهخداحنفیة. [ ح َ ن َ فی ی َ ] (اِخ ) خوله دختر جعفر، مادر محمدبن حنفیه زوجه ٔ علی بن ابیطالب (ع ) و مادر محمدبن علی بن ابیطالب (ع ). (از ناظم الاطباء).
حنفیةلغتنامه دهخداحنفیة. [ ح َ ن َ فی ی َ ] (ع اِ) دین داری و درست اعتقادی . (ناظم الاطباء). || مذهب حق و عقیده ٔ صحیح . (ناظم الاطباء). || (ص ) ج ِ حنیفی . (اقرب الموارد). رجوع به حنیفی شود. || (اِخ ) اصحاب ابوحنیفة. حنفیة یا اصحاب الرأی . ایمان بمذهب آنان اقرار است بزبان و تصدیق بدل و کاستی
حنفیةلغتنامه دهخداحنفیة. [ ح َ ن َ فی ی َ ] (ع ص ) سیوف حنفیة؛ شمشیرهای منسوب به ابوبحرصخر احنف بن قیس . (منتهی الارب ). رجوع به حنفی شود.
حنفيةدیکشنری عربی به فارسیشير اب , شير بشکه , لوله ابکش (اب انبار) , شير اتش نشاني , ضربت اهسته , ضربات اهسته وپيوسته زدن , شير اب زدن به , از شير اب جاري کردن , بهره برداري کردن از , سوراخ چيزيرا بند اوردن
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جرجانی حنفی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی حنفی (ابن محمدبن ...) شود.
علویلغتنامه دهخداعلوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن احمد علوی حنفی . ادیب مصری . رجوع به علوی حنفی شود.
حنفیةلغتنامه دهخداحنفیة. [ ح َ ن َ فی ی َ ] (اِخ ) خوله دختر جعفر، مادر محمدبن حنفیه زوجه ٔ علی بن ابیطالب (ع ) و مادر محمدبن علی بن ابیطالب (ع ). (از ناظم الاطباء).
حنفیةلغتنامه دهخداحنفیة. [ ح َ ن َ فی ی َ ] (ع اِ) دین داری و درست اعتقادی . (ناظم الاطباء). || مذهب حق و عقیده ٔ صحیح . (ناظم الاطباء). || (ص ) ج ِ حنیفی . (اقرب الموارد). رجوع به حنیفی شود. || (اِخ ) اصحاب ابوحنیفة. حنفیة یا اصحاب الرأی . ایمان بمذهب آنان اقرار است بزبان و تصدیق بدل و کاستی
حنفیةلغتنامه دهخداحنفیة. [ ح َ ن َ فی ی َ ] (ع ص ) سیوف حنفیة؛ شمشیرهای منسوب به ابوبحرصخر احنف بن قیس . (منتهی الارب ). رجوع به حنفی شود.
قاضی حنفیلغتنامه دهخداقاضی حنفی . [ ح َ ن َ ] (اِخ ) عمربن هبةاﷲ یا عمربن احمدبن هبةاﷲبن محمدبن هبةاﷲبن احمدبن یحیی ، ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوحفص یا ابوالقاسم و مشهور به ابن العدیم و ابن ابی جرادة است . وی فقیه ، مفتی ، محدث ، حافظ، مورخ ، بلیغ کاتب ،منشی ، شاعر و از اکابر علماء و محدثین ا
علوی حنفیلغتنامه دهخداعلوی حنفی . [ ع َ ل َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمدبن یوسف بن عمربن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی ، ملقب به وجیه الدین . رجوع به علوی زبیدی شود.
علوی حنفیلغتنامه دهخداعلوی حنفی . [ ع َ ل َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲبن احمد علوی حنفی . وی ادیب بود و در سال 1173 هَ . ق . در مصر متولد شد و به سال 1198 هَ . ق . درگذشت .او راست : اشارات التحقیق الفیضیة الی خبایا القصیدةا
علوی حنفیلغتنامه دهخداعلوی حنفی . [ ع َ ل َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) عمربن علی بن ابی بکر علوی یمنی حنفی . رجوع به علی یمنی شود.
علی حنفیلغتنامه دهخداعلی حنفی . [ ع َ ی ِ ح َ ن َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمد جمالی حنفی رومی زنبیلی ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی جمالی شود.