خربندهلغتنامه دهخداخربنده . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) حاجی خربنده . نام یکی از امیران وپهلوانان لشکر سلطان حسین بود. مستوفی آرد: سلطان حسین پسر اویس با شاه شجاع سر خصومت بلند کرد و بجنگ شاه شجاع آمد و شاه منصور با گروهی از لشکر شاه شجاع میمنه ٔ شاه سلطان حسین
خربندهلغتنامه دهخداخربنده . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) لقبی بوده است که مخالفان سنی مذهب سلطان محمد محمد خدابنده (الجایتو، پادشاه مغولی ) به او داده اند. رجوع به سلطان محمد خدابنده شود.
خربندهلغتنامه دهخداخربنده . [خ َ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کسی را گویند که خرالاغ بکرایه می دهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ). خربان که معاش روزگارش از کرای خر بود. و بتازیش مکاری خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). مُکارم . (دهار) (
حاجی خربندهلغتنامه دهخداحاجی خربنده . [ خ َ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از چهار سرداری است که در زمان سلطان حسین پسر سلطان اویس جلایری ، بدست شاه شبلی اسیر گشتند. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ، تألیف حافظ ابرو ص 200 شود.
خربندگیلغتنامه دهخداخربندگی . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل خربنده . حالت خربنده : کاین چه زبونی وچه افکندگی است کاه و گل این پیشه خربندگی است . نظامی .اگر سست رای است در بندگی ز جان داری ا
حاجی خربندهلغتنامه دهخداحاجی خربنده . [ خ َ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از چهار سرداری است که در زمان سلطان حسین پسر سلطان اویس جلایری ، بدست شاه شبلی اسیر گشتند. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ، تألیف حافظ ابرو ص 200 شود.
حاجی خربندهلغتنامه دهخداحاجی خربنده . [ خ َ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از چهار سرداری است که در زمان سلطان حسین پسر سلطان اویس جلایری ، بدست شاه شبلی اسیر گشتند. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ، تألیف حافظ ابرو ص 200 شود.