خمارفرهنگ مترادف و متضاد۱. مخمور، میزده، نشئه، نیمهمست ۲. ملالت هستی، خمارزده ۳. ملول، رخوتزده، کسل، بیحال، رخوتناک
پرخمارلغتنامه دهخداپرخمار. [ پ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) (چشم ...) که بچشم شراب خوردگان ماند : بدیده چو قار و برخ چون بهارچو می خورده ای چشم او پرخمار. فردوسی .در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحردر زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن . <p class=