آشمالیلغتنامه دهخداآشمالی . (حامص مرکب ) تملق .تَبصبُص . چاپلوسی . دُم لابه . خوش آمدگوئی : می کند دم لابه ها تا استخوانی میخوردعمر او در آشمالی ّ و خوش آمد میرود. شفائی .|| قلتبانی . کشخانی .
دم لیسهلغتنامه دهخدادم لیسه . [ دُ س َ / س ِ ] (اِ مرکب )دم به زمین ساییدن : دم لیسه کردن ؛ دم به زمین سودن پیاپی سگ آنگاه که مهربانی از صاحب یا آشنایی می بیند.(یادداشت مؤلف ). || چاپلوسی . تملق . چاپلوسی نمودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم لابه شود.
سرپنجهلغتنامه دهخداسرپنجه . [ س َ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) پنجه ٔ دست . (غیاث ) (برهان ) : به خُردی دَرَم زور سرپنجه بوددل زیردستان ز من رنجه بود. سعدی .دلاور به سرپنجه ٔ گاوزورز هولش به شیران
غرانلغتنامه دهخداغران . [ غ ُ / غ ُرْ را ] (نف ، ق ) بانگ و فریادکنان ، و آواز گران و مهیب برآرنده . (آنندراج ). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده . (غیاث اللغات ). غرنده . صداکننده . (لغت شاهنامه ص 199) :<