دیوچهلغتنامه دهخدادیوچه . [ وْ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: دیو + چه ، پسوند تصغیر) مصغر دیو. دیوک . دیو خرد. دیو کوچک . || کرمکی باشد که اندر پشم افتد. (صحاح الفرس ). و آن در ابتدا تخمی است که شب پره ٔ خردی ریزد بر روی جامه ٔ پشمین و آن تخم کرمی پرزدار است و خر
دیوچهفرهنگ فارسی عمید۱. = بید۲: ◻︎ دل بپرداز زمانی و منه پشت بدو / که پدیدار شده دیوچه اندر نمدا (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۱۸).۲. = زالو: ◻︎ سگ نهای بر استخوان چون عاشقی / دیوچهوار از چه برخون عاشقی (مولوی: ۲۱۲).
دیوچهفرهنگ فارسی معین(چِ) 1 - زالو. 2 - بیت ، بید، حشره ای که پارچه های ابریشمی را می خورد و خراب می کند.
دپوچهلغتنامه دهخدادپوچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ) زلو. علق . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دیوچه است . رجوع به دیوچه شود.
دوحلغتنامه دهخدادوح . [ دَ] (ع مص ) کلان شدن شکم و فروهشته شدن آن . || بزرگ گردیدن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دیوچهرلغتنامه دهخدادیوچهر. [ وْ چ ِ] (ص مرکب ) دیوچهره . دیوصورت . زشت روی : چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان . فردوسی .هوا تیره چون پود بر تار شدبر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی .از ا
دپوچهلغتنامه دهخدادپوچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ) زلو. علق . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دیوچه است . رجوع به دیوچه شود.
پتلغتنامه دهخداپت . [ پ ِ ] (اِ)شب پره ای است که آنگاه که صورت کرم دارد پشم و امثال آن را خورد و تباه کند. بید. دیوچه . سوس . متّه . عثه . و رجوع به دیوچه شود.
ارضهلغتنامه دهخداارضه . [ اَ رَ ض َ ] (ع اِ) موریانه . (منتهی الأرب ). خوره . خره . ریونجه . دیوچه . (منتهی الأرب ) (مجمل اللغة). دیوک . تافشک . گهن . زنو. رونجو. اورنگ . لبنگ . چوبخوار. چوبخوارک . چوبخواره . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رشمیز. کرمها باشند بصورت مور که چوب را میخورند و بهندی دیمک
زروکلغتنامه دهخدازروک . [ زُ ] (اِ) زلو. زالو. دیوچه . علق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زلو. علق . (ناظم الاطباء).
دیوچهرلغتنامه دهخدادیوچهر. [ وْ چ ِ] (ص مرکب ) دیوچهره . دیوصورت . زشت روی : چنین کار نامد بگودرزیان از آن دیوچهران تورانیان . فردوسی .هوا تیره چون پود بر تار شدبر آن دیوچهران جهان تار شد. اسدی .از ا