رواقیانلغتنامه دهخدارواقیان . [ رِ ] (اِخ ) ج ِ رواقی . رواقیون . اهل اسطوانه . (دزی ج 1 ص 22). حکمای اشراقیان که از مکاشفه احوال ضمائر معلوم می کردند و در کتابی نوشته بودکه رواقیان از آن گویند که ایشان بر رواق نشسته معالجه ٔ بی
رواقیونلغتنامه دهخدارواقیون . [ رِ قی یو ] (اِخ ) ج ِ رواقی . رواقیین . رواقیان . اهل اسطوانه . رجوع به رواقیان و رواقیین و اهل اسطوانه ذیل ماده ٔ اسطوانه شود.
رواقیینلغتنامه دهخدارواقیین . [ رِ قی یی ] (اِخ ) ج ِ رواقی . رواقیان . رواقیون . اهل اسطوانه . رجوع به رواقیان و رواقیون و اهل اسطوانه ذیل ماده ٔ اسطوانه شود.
روقانلغتنامه دهخداروقان . (اِخ ) یا رودگان شهری است . صاحب تاریخ قم آرد: اردشیر بابک آن را بنا کرده و نام آن به فارسی رودگان بوده است بعد از آن معرب گردانیدند و گفتند روقان . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 70).
رواقیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) پیرو مکتب رواقیان . (رواقیان گروهی بودند که حوزه درسشان در یکی از رواق های شهر آتن منعقد می شد).
رواقیونلغتنامه دهخدارواقیون . [ رِ قی یو ] (اِخ ) ج ِ رواقی . رواقیین . رواقیان . اهل اسطوانه . رجوع به رواقیان و رواقیین و اهل اسطوانه ذیل ماده ٔ اسطوانه شود.
رواقیینلغتنامه دهخدارواقیین . [ رِ قی یی ] (اِخ ) ج ِ رواقی . رواقیان . رواقیون . اهل اسطوانه . رجوع به رواقیان و رواقیون و اهل اسطوانه ذیل ماده ٔ اسطوانه شود.
رواقیلغتنامه دهخدارواقی . [ رِ ] (ص نسبی ) پیرو فلسفه یا مذهب یا طریقه ٔ رواقیان . معتقد به حکمت رواقیون . رجوع به رواقیان شود. || فقیر. درویش . گدا. || کسی که مکرر در رواق آید. (ناظم الاطباء).
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (اِخ ) قیساریة. قیصریة. (کازیمیرسکی ). || رواق . مدرس زِنون آتنی . رجوع به زِنون شود.- اهل اسطوانة ؛ رِواقیون . (دزی ج 1 ص 22). رِواقیان .رجوع به رِواقیان شو