۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).
۲. آنکه راه میرود؛ رونده.
۳. [مجاز] ملایم و آرام.
۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.
۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.
۶. (صفت) [مجاز] دارای نفوذ؛ فرمانبرداریشده: حکم روان.
۷. (صفت) [قدیمی، مجاز] ویژگی شعر یا سخنی که در آن تعقید و تکلف نباشد؛ سلیس.
〈 روان داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. = 〈 روان کردن
۲. [مجاز] جاری ساختن حکم؛ نافذ کردن: ◻︎ بخواه جان و دل بنده و روان بستان / که حکم بر سر آزادگان روان داری (حافظ: ۸۸۸).
〈 روان ساختن: (مصدر متعدی)
۱. روان کردن.
۲. جاری کردن؛ جریان دادن.
۳. [قدیمی] روانه کردن.
〈 روان شدن: (مصدر لازم) ‹روان گشتن›
۱. جاری شدن؛ جریان پیدا کردن: ◻︎ زخون چندان روان شد جویدرجوی / که خون میرفت و سر میبرد چون گوی (نظامی۲: ۱۸۹).
۲. [عامیانه، مجاز] فراگرفتن و ازبر شدن درس.
۳. [قدیمی] روانه شدن؛ رفتن؛ به راه افتادن؛ راه افتادن.
〈 روان کردن: (مصدر متعدی)
۱. روان گردانیدن؛ روان ساختن؛ جاری کردن؛ جریان دادن.
۲. [عامیانه، مجاز] ازبر کردن درس یا مطلبی: ◻︎ ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی: لغتنامه: روان کردن).
۳. [مجاز] رواج دادن.
۴. روغن زدن و نرم کردن.
۵. [قدیمی] روانه کردن؛ گسیل داشتن؛ فرستادن؛ به راه انداختن.
۱. رقیق، سیال، مایع
۲. جاری، ساری، متداول
۳. جان، روح، نفس
۴. سلیس، شیوا
۵. راهی، روانه، عازم
۶. لینت، نرمی ≠ جامد