سپندانلغتنامه دهخداسپندان . [ س ِ / س َ پ َ ] (اِ) خردل و آن تخمی است دوایی . (از غیاث ) (آنندراج ) (برهان ) (صحاح الفرس ): خرفق ؛ خردل فارسی بلغت اهل شام و بمصر به حشیشة السلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض باشد. (منتهی الارب ) <span class="h
سندیانلغتنامه دهخداسندیان . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مردمان منسوب بسند را گویند و آن ولایتی است مشهور. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سند شود.
سندیانلغتنامه دهخداسندیان . [ س ِ ] (اِ) نام درخت بلوط بلغت اهل شام . (برهان ) (آنندراج ). به لغت اهل شام و به لغت اهل مصر سلداسوف است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بلوط. (یادداشت مؤلف ). بلخ . بلاخ . و آن درختی است و کدین گازران از آن کنند. بلوط یا گونه ای از بلوط است . رجوع به بلوط شود. سندیان الا
سنگدانلغتنامه دهخداسنگدان . [ س َ ] (اِ مرکب ) عضو عضلانی که دارای الیاف ماهیچه ای قوی و سخت جهت خرد کردن دانه ها و دیگر مواد غذایی پرندگان در مسیر مری پس از چینه دان و قبل از معده ٔ اصلی قرار دارد. وجه تسمیه ٔ این عضو بدان جهت است که پرندگان دانه خوار جهت خرد کردن دانه ها که معمولاً سفت و سخت
شندانلغتنامه دهخداشندان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 158 تن . آب از قنات . محصول آن غلات ، زعفران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شنذانلغتنامه دهخداشنذان . [ ش َ ](اِخ ) ناحیتی است پیوسته به بلاد خزران : ای جمال الدین چو اسپهبد نماندحصن شنذان و ارجوان بدرود باد.خاقانی .
امشا سپندانواژهنامه آزادنام هفت فرشته در دین مزدیسنا است که در کتاب اوستا هم نامش آمده است . این هفت فرشته در جهان مینوی زندگی می کنند و در ایام عید و جشن های آن زمان به زمین فرود می آمدند و آن مکان های جشن را عطر آگین و مقدس می کردند .
اندرز آذرباد مار سپندانلغتنامه دهخدااندرز آذرباد مار سپندان . [ اَدَ زِ ذَ رِ پ َ ] (اِخ ) مجموعه ٔ کلمات قصار و پندهایی است بزبان پهلوی منسوب به آذرباد (موبدان موبد عهد شاپور ذوالاکتاف ) که جزومتون پهلوی در بمبئی بطبع رسیده و بنظم و نثر فارسی نیز ترجمه شده است . (از فرهنگ فارسی معین ، اعلام ).
ثفاءلغتنامه دهخداثفاء. [ ث ُف ْ فا ] (ع اِ) به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است . رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان خرد. سپندان خوش . سپندان سپید. پاسپندان گنده . تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است . (برهان قاطع).
سپندیسلغتنامه دهخداسپندیس . [ س ِ پ َ ] (اِ) سپندان که خردل فارسی و تخم تره تیزک باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سپندان و اسپندان شود.
آتربات مانسارسپندانلغتنامه دهخداآتربات مانسارسپندان . [ ت ُ سا رِ پ َ ] (اِخ ) (پسر قانون مقدس آتش پناه ) نام موبدی وزیر شاپور دویم و شارح اَوِستا.
ماراسپندانلغتنامه دهخداماراسپندان . [ اِ پ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی ماراسپند است که روز بیست و نهم باشد از هر ماه شمسی . (برهان ). ماراسپندان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ماراسپندانلغتنامه دهخداماراسپندان . [ اِ پ َ ] (اِخ ) نام ملکی که موکل آب است وامور و مصالح این روز به او تعلق دارد. (برهان ). ماراسپندان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماراسپند شود.
آذربدماراسپندانلغتنامه دهخداآذربدماراسپندان . [ ذَ ب َ اِ پ َ ] (اِخ ) رجوع به آتُربات مانسارسپندان شود.
اسپندانلغتنامه دهخدااسپندان . [ اِ پ َ ] (اِ) تخمی است بسیار ریزه ، و آنرا خردل گویند. (برهان ). ثفاء. آهوری . || اثباطون . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن در ذیل کلمه ٔ اسپندان ). اسفندان . رجوع به اثباطون شود.