سپوزکارفرهنگ فارسی عمیدکسی که در کارها درنگ و تٲخیر کند؛ سست و کاهل: ◻︎ هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۶).
سپوزکارفرهنگ مترادف و متضادبیقید، پشتگوشانداز، تنبل، مماطلهکار ≠ متعهد، مسئول، وظیفهدان، وظیفهشناس، زرنگ
سازوکارmechanismواژههای مصوب فرهنگستانتوصیف دقیق عملکرد یک دستگاه یا مراحل مختلف یک واکنش یا رخداد یک پدیده
سازوکار الاکلنگیseesaw mechanismواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی که در آن با وارد کردن یک نوترینوی راستدست در مدل استاندارد ذرات بنیادی میتوان برای نوترینوها جرم اندکی در نظر گرفت
سازوکار بینابینیborderline mechanismواژههای مصوب فرهنگستانمراحل مختلف یک واکنش که حد واسط بیشترین و کمترین درجه است
دورسپوزلغتنامه دهخدادورسپوز. [ س ِ ] (نف مرکب ) سپوزکار. دفعدهنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورسپوزی شود.
پشت گوش فراخلغتنامه دهخداپشت گوش فراخ . [ پ ُ ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) کنایه از تنبل . (فرهنگ ضیاء). درنگی در کارها و در وفای وعود. سپوزکار.
تنبلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بچهننه، بیحال، بیغیرت، تنزن، بیحال، بیکاره، تنآسا، تنبلباشی، تنپرور، سپوزکار، سست، کاهل، لش، مسامح، هیچکاره ≠ زرنگ، کوشا ۲. درسنخوان
معوقلغتنامه دهخدامعوق . [ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده . دیرکشاننده . سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).