شادخوابلغتنامه دهخداشادخواب . [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خواب شاد. خواب خوش بود و آن را شکر خواب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). خواب شیرین . (انجمن آرای ناصری ) : چو از شادخوابش برانگیختم سرش را به نیزه در آویختم .<p
شادخوابفرهنگ فارسی عمیدخواب خوش؛ خواب شیرین؛ شکرخواب: ◻︎ چو از شادخوابش برانگیختند / سرش را به نیزه درآویختند (فردوسی: لغتنامه: شادخواب).
شکرخوابفرهنگ فارسی عمید۱. خواب خوش و شیرین؛ شادخواب.۲. [مجاز] خواب سحرگاهی: ◻︎ مانعش غلغل گل گشت و شکرخواب صبوح / ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید (حافظ: ۴۸۰).
شکرخوابلغتنامه دهخداشکرخواب . [ش َ ک َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) شادخواب و خواب خوش . (از برهان ). خواب سبک . دِلَّخْم . (ناظم الاطباء). خواب مطبوع . خواب شیرین . (یادداشت مؤلف ). کنایه از خواب خوش باشد. (آنندراج ) (غیاث ). خواب نوشین :
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا