شتربارلغتنامه دهخداشتربار. [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج ). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حمل کرد : زر و زیور آرند خروارهاز سیفور و اطلس شتربارها. نظامی .
اشتربارلغتنامه دهخدااشتربار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) شتربار. مانند خربار (خروار) اندازه ٔ معین باری در قدیم بوده است . اشتروار : شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتربار سلاح و بیست هزار مرکب ... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ). و رجوع به اشتروار شود.
پیل بارلغتنامه دهخداپیل بار. (اِ مرکب ) پیلوار. بار یک پیل . آن مقدار که یک پیل تواند حمل کرد. کنایه از بسیار بسیار، معنی ترکیبی آن آنقدر بارکه آنرا پیل بردارد از عالم خروار و شتربار. (آنندراج ) : در پیلبار از تو مقصود نیست که پیل تو چون پیل محمود نیست .<p cla
شتروارلغتنامه دهخداشتروار. [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشتروار. مانند شتر. همانندشتر. چون شتر. || (اِ مرکب ) حمل . وسق . بار شتر. شتربار. به مقدار بار یک شتر. وزنی معلوم که بر شتری توان حمل کرد. (یادداشت مؤلف ) : ببردند سیصد شتروار بارهمه جامه وگوهر شاهوار. <p cla
سربخشلغتنامه دهخداسربخش . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) سربخش در برهان قاطع مرقوم که حصه و نصیب و قسمت است ، امّا ازسیاق دساتیر آنجا که باریتعالی در فقره ٔ یکصد و بیست و دو به حضرت مه آباد خطاب میفرماید (!) که تو سربخش مردمانی معلوم می شود که تو آغاز و ابتدای نوع انسانی یا زبده و خلاصه ٔ مردمانی و سر
تبتلغتنامه دهخداتبت . [ ت ِب ْ ب ِ / ت ُب ْ ب َ / ت ُب ْ ب ِ / ت َب ْ ب َ ] (اِخ ) نام شهری بود بنزدیک خطا که از او نیز مشک خیزد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 52
اشتربارلغتنامه دهخدااشتربار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) شتربار. مانند خربار (خروار) اندازه ٔ معین باری در قدیم بوده است . اشتروار : شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتربار سلاح و بیست هزار مرکب ... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ). و رجوع به اشتروار شود.