شفقلغتنامه دهخداشفق . [ ش َف َ ] (ع مص ) مهربان شدن . || بترسیدن . (المصادر زوزنی ). || آزمند گردیدن پندگو بر اصلاح حال کسی که بدو پند میدهد. (از اقرب الموارد).
شفقلغتنامه دهخداشفق . [ش َ ف َ ] (ع اِ) سرخی شام و بامداد. (غیاث اللغات ). سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب . ج ، اشفاق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرخی افق پس از غروب آفتاب . ولی برخی شفق را به معنی فلق نیز استعما
شفکلغتنامه دهخداشفک . [ ش َ ف َ ] (ص ) کهنه و فرسوده و ازهم رفته . (ناظم الاطباء). خَلَق . فرسوده . حقیر. (لغت فرس اسدی ). شفر بود یعنی نابکار و خَلَق شده . (فرهنگ اوبهی ). || نادان و ابله و جلف . (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از برهان ) : پنداشت همی حاسد ک
شفیقلغتنامه دهخداشفیق . [ ش َ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). دلسوز. رحیم . (فرهنگ فارسی معین ). || نصیحت گر. آزمندبر نصیحت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح . (دهار). || رحیم و مهربان و دل رحم . (از ناظم الاطباء)
سفقلغتنامه دهخداسفق . [ س َ ] (ع مص ) باز کردن در را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). در فاکردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || طپانچه زدن روی کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
سفکلغتنامه دهخداسفک . [ س َ ] (ع مص ) خون ریختن و اشک ریختن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ریختن خون و اشک را. (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). || بسیار کردن سخن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سفیقلغتنامه دهخداسفیق . [ س َ ] (ع ص ) جامه ٔ سخت بافته . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). کرباسی نرم . (مهذب الاسماء). || مرد شوخ روی و بی شرم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد).
شفقانلغتنامه دهخداشفقان . [ ش َ ف َ ] (ع ص ) بامحبت و مهربان و بابخشش و خیرخواه و نیک اندیش . (ناظم الاطباء).
شفقتلغتنامه دهخداشفقت . [ ش َ ف َ ق َ / ش َ ق َ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی . مهر. برّ. رحمت . رأفت . عطوفت . (یادداشت مؤلف ). مهربانی و ترحم و رحم و نرم دلی و ملایمت و مرحمت و عنایت و نوازش و دلنوازی و ملاطفت . (ناظم الاطباء). شفقت که بعضیها به تشدید قاف خوان
شفقستانلغتنامه دهخداشفقستان . [ ش َ ف َ ق ِ / ش َ ف َ س ِ ] (اِ مرکب ) شفق جلوه . شفق زار. شفق کده . سرخ و گلگون . (ناظم الاطباء) : از دیده ز بس که خون روان است گردون ز زمین شَفَقْسِتان است .واله هروی (از آنن
شفقةلغتنامه دهخداشفقة. [ ش َ ف َ ق َ ] (ع اِمص ) مهربانی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (دهار). رحمت و رأفت و حنو و انعطاف . (اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود. || ضعف . (از اقرب الموارد). || عطوفت توأم با ترس ، از این روست که خدای تعالی با صفت شفقت وصف نمیشود. (از اقرب المو
شفقةلغتنامه دهخداشفقة. [ ش َ ف َ ق َ ] (ع مص ) شفقت . مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربان شدن . (المصادر زوزنی ). بذل همت است برای ازمیان بردن مطلب یا امر خلاف میل از مردم . (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود.
شفق زارلغتنامه دهخداشفق زار. [ ش َ ف َ ] (اِ مرکب ) شفق جلوه . شفق کده . شفقستان . چیزی سرخ و گلگون . (ناظم الاطباء). سرخرنگ : ز دست خودش بر سر دار کن ز خونش هوا را شفق زار کن . ملا طغرا (از آنندراج ).و رجوع به مترادفات کلمه شود.
شفق کدهلغتنامه دهخداشفق کده . [ ش َ ف َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شفق جلوه . شفق زار. شفقستان . چیزی سرخ و گلگون . (از ناظم الاطباء). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
شفقانلغتنامه دهخداشفقان . [ ش َ ف َ ] (ع ص ) بامحبت و مهربان و بابخشش و خیرخواه و نیک اندیش . (ناظم الاطباء).
شفقت بردنلغتنامه دهخداشفقت بردن . [ ش َ ق َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) دلسوزی داشتن . رحمت آوردن . رقت آوردن : شه چو شفقت برد فرازآیندبر عملهای خویش بازآیند. نظامی .رحمتی کن که به سر میگردم شفقتی بر که به جان میسوزم .
شفق جلوهلغتنامه دهخداشفق جلوه . [ ش َ ف َ ج ِل ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) سرخگون . (ناظم الاطباء). که جل__وه ٔ شفق دارد. سرخرنگ : هوا تمام شفق جلوه شد تماشا کن چه کرده ای که دگر رنگ گل بیابانی است .ناصرعلی (از آنند
حافظ مشفقلغتنامه دهخداحافظ مشفق . [ ف ِ م ُ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل افندی . یکی از متأخرین شعرای عثمانیه . مولد او سنه ٔ 1221 هَ . ق . در قسطنطنیه . او در هشت سالگی حافظه ٔ قوی نشان میداد. و به سمت منشی دیوان همایون و مشاغل دیگر تعیین شد و درفن انشاء بسیار ماهر گردی
مشفقلغتنامه دهخدامشفق . [ م ُ ش َف ْ ف َ ] (ع ص ) دهش کم و قلیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشفقلغتنامه دهخدامشفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) مهربان و نصیحت گر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربانی کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خیرخواه : باش از برای رعیت پدر مشفق . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). چنان نمود که وی امروز ناصح تر و مشفق تر ب
بسامد شفقauroral frequencyواژههای مصوب فرهنگستاندرصد شبهایی که در آنها یک شفق، در صورت عدم تداخل ابرها، در محل ویژهای دیده میشود