شیانیلغتنامه دهخداشیانی . (اِ) شانی . (انجمن آرا). درمی ده هفت . (از اسدی ). نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم درخراسان رواج داشته ، و آن دینار و درم ده هفت بوده . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زری ده هفت که در خراسان سکه میزده اند به وزن یک درهم . و شانی را نیز بهمین معنی در لغتنامه ها آورده ان
شیانیلغتنامه دهخداشیانی . (ص نسبی ) منسوب به شیان ، ایلی از کلهر، که خود نیز بچندین قبیله قسمت می شود: قبادی ، باقرآبادی ، چقائی ، چگنه و قوجی که در شیان و قرامان منزل دارند. (جغرافیای غرب ایران ص 158). رجوع به ایل کلهر شود. || منسوب است به شیان که قریه ای است
شیانیفرهنگ فارسی عمیدنوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده: ◻︎ بهاندازۀ لشکر او نبودی / گر از خاک و از گل زدندی شیانی (فرخی: ۳۹۳).
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
دواریفرهنگ فارسی معین(دَ) (اِ.) مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی » بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم ).
شبانیلغتنامه دهخداشبانی . [ ش َ ] (اِ)یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است . (ناظم الاطباء).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. (حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است . رجوع به شیانی شود.
هم آشیانیلغتنامه دهخداهم آشیانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم آشیان بودن : هر مرغی را که چینه ٔ تربیت او دهد با سیمرغ هم عنانی و با طاووس هم آشیانی نماید. (سندبادنامه ).
عرش آشیانیلغتنامه دهخداعرش آشیانی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) در عرش آشیان داشتن . عرش آشیان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) لقبی است که به اکبرشاه هندی پس از مرگ وی داده اند. (ناظم الاطباء).