شیرین دهنلغتنامه دهخداشیرین دهن . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) شیرین دهان . (یادداشت مؤلف ). آنکه در دهان وی حلاوت باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه با حلاوت سخن گوید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سهل باشد سخن سخت که خوبان گویندجور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن . <p c
سرگینغلتان (سرگینگردان)گویش کرمانشاهکلهری: gâzu:l̆ek گورانی: gâzu:l̆ek سنجابی: gâzu:l̆ek کولیایی: gâzu:l̆ek زنگنهای: gâzu:l̆ek جلالوندی: gâzu:l̆ek زولهای: gâzu:l̆ek کاکاوندی: gâzu:l̆ek هوزمانوندی: gâzu:l̆ek
شرنلغتنامه دهخداشرن . [ ش َ] (ع مص ) ترکیدن و کفتیدن سنگ . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شکاف و کفتگی در سنگ . (ناظم الاطباء).
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) خواهر ماریه ٔ قبطیه که مقوقس ملک مصر به رسم هدیه خدمت حضرت مصطفوی (ص ) فرستاد. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 130). در مآخذ دیگر نام این زن را به صورت معرب «سیرین » ضبط کرده و نوشته اند که او را ح
شیرین دهنیلغتنامه دهخداشیرین دهنی . [ دَ هََ ] (حامص مرکب ) صفت شیرین دهن . داشتن دهان زیبا و سخن خوش و شیرین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین دهان و شیرین دهن شود.
شیرین کاملغتنامه دهخداشیرین کام . (ص مرکب ) که کام شیرین دارد. که دهان شیرین دارد. شیرین دهن . || کنایه از شاد و خوشوقت و موفق و پیروز: شیرین کام باشی . (از یادداشت مؤلف ).
شیرین دهانلغتنامه دهخداشیرین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . آنکه با حلاوت و دلنشینی سخن گوید. (یادداشت مؤلف ) : توان گفتن به مه مانی ولی ماه نپندارم چنین شیرین دهان هست . سعدی .حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام تفاوتی نکند گر دع
گنده چیلغتنامه دهخداگنده چی . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رشیدی در ذیل گُنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گنده ٔ کوچک ، احمد اطعمه گوید : تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه
زبانی یزدیلغتنامه دهخدازبانی یزدی . [ زَ ی ِ ی َ ] (اِخ ) او را زبانی گویا بوده و اشعاری شیوا. ولی چندان مایل شهرت نبوده ، ازین رو گمنام مانده ، اینقدر معلوم است که از سادات بوده و معاصر با سلاطین صفویه . او راست :دو ابروی تو که پیوسته سربسردارنددو ماه پاره سر وصل یکدگر دارند.و هم او را
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) خواهر ماریه ٔ قبطیه که مقوقس ملک مصر به رسم هدیه خدمت حضرت مصطفوی (ص ) فرستاد. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 130). در مآخذ دیگر نام این زن را به صورت معرب «سیرین » ضبط کرده و نوشته اند که او را ح
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) دهی از بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 101 تن . آب از چشمه . صنایع دستی آنجا قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (اِخ ) نام معشوقه ٔ فرهاد. (ناظم الاطباء). نام زن پرویز که به صفت حسن موصوف بوده و فرهاد نیز بر وی شیفته و عاشق شد. در اشعار شعرا مثل است . (انجمن آرا) (آنندراج ). معشوقه ٔ ارمنی و زوجه ٔ خسرو پرویز که طبق روایات فرهاد نیز بدو عشق می ورزید. (فرهنگ فارسی معین ). داستان
شیرینفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ تلخ] دارای مزۀ شیرین.۲. [مجاز] دوستداشتنی؛ خوشایند: ◻︎ مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی / نیشکر گفت کمر بستهام اینک به غلامی (سعدی۳: ۹۰۰).۳. [مجاز] زیبا۴. [مجاز] خوشسخن.۵. (قید) [مجاز] یقیناً؛ حتماً: شیرین پنجاه سال داشت.۶. [مجاز] دارای مزۀ مطبوع؛ گوارا.<
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چون طعم شکر. نقیض مر. مقابل
چشمه شیرینلغتنامه دهخداچشمه شیرین . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه ٔ تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 16 هزارگزی باختر باغ ملک و 6 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو هفتگل به اینره واقع است . کوهستانی و معتدل است و <spa
چشمه شیرینلغتنامه دهخداچشمه شیرین . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هنود معینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 106 هزارگزی خاور ایلام ، کنار راه مالرو صمیره واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 370 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محص
خواب شیرینلغتنامه دهخداخواب شیرین . [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب خوش . خواب راحت . خواب عافیت .
جوش شیرینلغتنامه دهخداجوش شیرین . [ ش ِ شی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیکربنات دو سود. بیکربنات سدیم . جسمی است سفیدرنگ که در هوای خشک و سرد فاسد نمیشود و در آب سرد کم محلول و در آب گرم تجزیه میگردد و در طب برای رفع ترشی معده و سؤهاضمه بکار میرود. (فرهنگ فارسی معین ).
چاه شیرینلغتنامه دهخداچاه شیرین . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز که در 29 هزارگزی جنوب خاور شیراز، کنار راه فرعی شیراز به گشکان واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 188 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات