طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ] (اِخ ) محمدبن فضل . صاحب روضات در ذیل ترجمه ٔ فضل بن حسن طبرسی گوید: در باب محامده از کتاب امل الاَّمل شرح حال مردی ، مکنی به ابی علی طبرسی که محمدبن فضل نام دارد دیده میشود که گوید: وی عالمی پرهیزکار و عابد بود. از او ابن شهرآشوب روایت کند. وی از تلامذه ٔ ش
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) مؤلف روضات الجنات آرد (ص 18): ابومنصور احمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی ، از مردم طبرستان بفتح طا و با و راء و اسکان سین ، چنانکه حازمی بر آن رفته و عامه نیز همین عقیده را دارند، یا فتح دو حرف نخستین با سکون سین صاحب
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) (شیخ ...) شمس الدین طبرسی نحوی . در روضات گوید: کفعمی در بلدالامین از او نقل کند و گمان دارم کتاب جواهر در نحو که بفضل بن حسن طبرسی نسبت کنند ازاو باشد. (روضات الجنات ص 513) و در کتاب النقض آمده است : و بعد از آن خوا
طبرسیلغتنامه دهخداطبرسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) حسن بن فضل طبرسی . ملقب به رضی الدین ، مکنی به ابونصر. او راست : کتاب مکارم الاخلاق که در سال 1300 هَ. ق . در بولاق مصر با کتاب الوسیلة العظمی فی شمائل المصطفی خیرالوری تألیف ابی المکارم زین الدین پیرمحمد دده ، در ح
طبرشیلغتنامه دهخداطبرشی . [ طَ رِ ] (اِخ ) شرف الدین علی طبرشی وزیر عراق . (جهانگشای جوینی ). و نیز در حاشیه ٔ ص 130 از تاریخ نسوی (سیرة جلال الدین منکبرنی ) این عبارت را نقل کرده است : «شرف الدین علی التفرشی وزیر السلطان بالعراق کان ... من رؤساء تفرش و هی کو
حسین طبرسیلغتنامه دهخداحسین طبرسی . [ ح ُ س َ ن ِ طَ ب َ ] (اِخ ) نوری ، چنانکه خود گاهی امضا میکرد. و طبری نسبت به طبرستان را اراده میکرد. رجوع به حسین نوری شود.
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، (شیخ ) شمس الدین شود.
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، فضل بن حسن ... شود.
فضل طبرسیلغتنامه دهخدافضل طبرسی . [ ف َ ل ِ طَ ب َ ] (اِخ ) وی در قرن یازدهم هجری مفتی شافعیان مکه بود. او را شعر است و کتابی در عروض و به سال 1084 هَ . ق . درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ).
حسین طبرسیلغتنامه دهخداحسین طبرسی . [ ح ُ س َ ن ِ طَ ب َ ] (اِخ ) نوری ، چنانکه خود گاهی امضا میکرد. و طبری نسبت به طبرستان را اراده میکرد. رجوع به حسین نوری شود.
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، (شیخ ) شمس الدین شود.
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، فضل بن حسن ... شود.
فضل طبرسیلغتنامه دهخدافضل طبرسی . [ ف َ ل ِ طَ ب َ ] (اِخ ) وی در قرن یازدهم هجری مفتی شافعیان مکه بود. او را شعر است و کتابی در عروض و به سال 1084 هَ . ق . درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ).
عماد طبرسیلغتنامه دهخداعماد طبرسی . [ ع ِ دِ طَ رَ ] (اِخ ) حسن بن علی بن محمدبن علی بن محمدبن حسن طبری (یا طبرسی ) مازندرانی ، ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد طبرسی . رجوع به عمادالدین طبری و حسن طبری شود.
فضل بن حسنلغتنامه دهخدافضل بن حسن . [ ف َ ل ِ ن ِ ح َ س َ ] (اِخ ) طبرسی . رجوع به طبرسی فضل بن حسن شود.
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن حسن بن علی بن حسن الطبرسی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به ضیاءالدین و فرزند عمادالدین طبرسی . وی فقیهی فاضل و عالمی محقق و ازشاگردان علامه حلی بود. صاحب روضات الجنات نسخه ٔ خطی از کتاب قواعد علامه حلی به خط ضیاءالدین هارون طبرسی در قصبه ٔ دهخوارقان از اعمال تبر
تفرشیلغتنامه دهخداتفرشی . [ ت َ رِ / رَ ] (ص نسبی ) منسوب به تفرش و معرب آن طبرسی است و طبرس معرب تفرش است . رجوع بطبرسی شود.
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن ابی طالب طبرسی . عالم شیعی صاحب کتاب احتجاج از اساتید ابن شهرآشوب . رجوع به احمد... شود.
حسین طبرسیلغتنامه دهخداحسین طبرسی . [ ح ُ س َ ن ِ طَ ب َ ] (اِخ ) نوری ، چنانکه خود گاهی امضا میکرد. و طبری نسبت به طبرستان را اراده میکرد. رجوع به حسین نوری شود.
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، (شیخ ) شمس الدین شود.
شیخ طبرسیلغتنامه دهخداشیخ طبرسی . [ ش َ خ ِ طَ ب َ / طَ رِ ] (اِخ ) رجوع به طبرسی ، فضل بن حسن ... شود.
گنبد شمس طبرسیلغتنامه دهخداگنبد شمس طبرسی . [ گُم ْ ب َ دِ ش َ س ِ طَ ب َ / ط رَ ] (اِخ ) برجی است که مقبره ٔ سیدشمس و آل رسول اﷲ که درویشی عالم و اهل زهد و تقوی بوده در آنجاست . قبر او در بیرون دروازه ٔ محله ٔ عوامه کوی بوده . آن برج دو گنبد داشته یکی داخلی و دیگری خا
فضل طبرسیلغتنامه دهخدافضل طبرسی . [ ف َ ل ِ طَ ب َ ] (اِخ ) وی در قرن یازدهم هجری مفتی شافعیان مکه بود. او را شعر است و کتابی در عروض و به سال 1084 هَ . ق . درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ).