عاقدلغتنامه دهخداعاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) عقدکننده . || گره زننده . (غیاث اللغات ). استوارکننده . (اقرب الموارد). || جاء عاقداً عنقه ؛ آمد خم کننده گردن خود را از روی تکبر. (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقها، اجراکننده ٔ صیغه در معامله . || کسی که عقد نکاح بندد. (ناظم الاطباء). || آهوی گردن کج کرد
عاقدفرهنگ فارسی معین(ق ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیمان کننده . 2 - کسی که قرارداد می بندد. 3 - اجرا کننده صیغة عقد.
حاقدلغتنامه دهخداحاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حقد. کینه ورز. کینه ور. کین ور. بدخواه . بداندیش .
عاقدةلغتنامه دهخداعاقدة. [ ق ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث عاقد. ج ، عاقدات و عَواقد.(اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || و نیز عاقدات ، سواحر (زنان جادوگر). (اقرب الموارد).
عقادلغتنامه دهخداعقاد. [ ع َق قا ] (ع ص ) مبالغه است عاقد را. رجوع به عاقد شود. || سازنده و فروشنده ٔ نخها و تکمه ها. (از اقرب الموارد). علاقه بند.
عاقدةلغتنامه دهخداعاقدة. [ ق ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث عاقد. ج ، عاقدات و عَواقد.(اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || و نیز عاقدات ، سواحر (زنان جادوگر). (اقرب الموارد).
متعاقدلغتنامه دهخدامتعاقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) همدیگر عهد و پیمان نماینده . (آنندراج ). معاهد و هم عهد و هم پیمان و هم شرط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاقد شود.
معاقدلغتنامه دهخدامعاقد. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعقِد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). جاهای گره بستن . (غیاث ). مواضع عقد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صاحب کافی در تمهید قواعد مودت و تأکید معاقد محبت میان جانبین سعی بلیغ نمود. (ترجمه ٔ تاری
معاقدلغتنامه دهخدامعاقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) عهد و پیمان نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عهدو پیمان نماینده . معاهد. (ناظم الاطباء). آن که با دیگری عهد بسته دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تعاقدلغتنامه دهخداتعاقد. [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) تعاهد. (زوزنی ) (اقرب الموارد). با یکدیگر عهد بستن . (زوزنی ). با همدیگر عهد و پیمان نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با همدیگر گره بستن و پیمان بستن . (آنندراج ). || در زیر یکدیگر رفتن سگان در پی ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).