غسکفرهنگ فارسی عمیدساس: ◻︎ مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد: ۸۵).
غسکلغتنامه دهخداغسک . [ غ َ س َ ] (اِ) جانوری است از کیک و شپش بزرگتر، و در میان رختخواب میباشد، و مانند کیک و شپش خون آدمی خورد، و آن را در دارالمرز و گیلانات «ساس » گویند، و در هندوستان «کتمل » و در هند دکن «مکن » خوانند. (برهان قاطع). جانوری است کوچک گزنده . (غیاث اللغات ). کرمی است که از
غسکلغتنامه دهخداغسک . [ غ َ س َ ] (ع اِ) تاریکی اول شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مبدل غسق است . (از اقرب الموارد).
غسقلغتنامه دهخداغسق . [ غ َ ] (ع مص ) باران ریزه باریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غَسَقان . (منتهی الارب ). || غسق لبن ؛ ریزان گردیدن شیر از پستان . نیک تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت تاریک شدن شب . (اقرب الموارد). غَسَق . غَسَقان . (منتهی الارب ). || غسق جراحت ؛ دویدن زردا
غسقلغتنامه دهخداغسق . [ غ َ س َ ] (ع مص ) نیک تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت تاریک شدن . (اقرب الموارد). تاریک شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). تاریک شدن شب . (مصادر زوزنی ). || (اِ) تاریکی اول شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اول تاریکی شب . (مهذب الاسماء). ظلمة
غریب گزلغتنامه دهخداغریب گز. [ غ َ گ َ ] (اِ مرکب ) جانورکی که غسک و ساس نیز گویند. (ناظم الاطباء) . نوعی کنه که در دامغان هست و گزیدگی آن بیماری ممتد و گاه منجر به هلاکت گردد، و نوعی از آن در میانج هست که آن را مَلَه نامند. این حشره غالباً در کاروانسراهای راه تهران به مشهد نیز پیدا شود. از حشرا
ساسلغتنامه دهخداساس . (اِ) نام کرمی است از مقوله ٔ کیک و شپش فاما از آنها بزرگتر باشد، و خون مردم بخورد و چون آن را بگیرند دست را بدبوی سازد. (جهانگیری ) (برهان ). کرم بدبو که در چهار پای باشد. (غیاث ). بزبان دارالمرز و گیلان کرمک خرد که خون مکد. (رشیدی ). بزبان دری تبری جانوری سیاه از قبیل
تاریکیلغتنامه دهخداتاریکی . (حامص ) (از: تاریک + «َی »، پسوند مصدری ) پهلوی تاریکیه ، گیلکی تاریکی ، فریزندی و نطنزی تاریکی ، یرنی تاریکی ، گورانی تاریکی . ظلمت . تیرگی . سیاهی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است ضد روشنی . تیرگی و سیاهی در شب و غیره . (فرهنگ نظا