شغل و عمل فرمانروا؛ حکمرانی؛ حکومت.
امارت، پادشاهی، پیشوایی، تسلط، حکومت، سلطنت
امبراطورية , قاعدة ، الإمارة ، الإمرة
dominion, lordship, mastery, rule, scepter, sovereignty, sway
hükümdarlık
کسی که امر و فرمانش اجرا شود و از او اطاعت کنند؛ حاکم.
حاکم , لورد
lord, ruler
حاکم، حکمران، صاحباختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی
مقوله: ارادۀ اجتماعی عام رهبر، مسئول، ارباب، حاکم مطلق، شاه، حکمران، والی
فرمانروایی
فرمانروايي
govern, reign, rule