قداره بندفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که قداره به کمر ببندد.۲. [مجاز] کسی که با توسل بهزور به مقاصد خود میرسد.
کدارةلغتنامه دهخداکدارة. [ ک َ رَ ] (ع مص ) کَدَر. کُدور. کُدورَة. کُدُر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تیره شدن . (منتهی الارب ). رجوع به کدرة و کدورة و کدور و کدر شود.
کدارةلغتنامه دهخداکدارة. [ک ُ رَ ] (ع اِ) آنچه در بن دیگ باقی ماند از طعام وجز آن یا دردی روغن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کدادة و آن دردی روغن در ته دیگ است . (از اقرب الموارد). رجوع به کدادة شود.
کدورةلغتنامه دهخداکدورة. [ ک ُ رَ ] (ع اِمص ) تیرگی . والکدرة فی اللون و الکدورة فی الماء و العین . (از منتهی الارب ). تیرگی و آلودگی و ناپاکی آب . (ناظم الاطباء). دردآلودگی . (یادداشت مؤلف ). مقابل صفا. (از آنندراج ). و رجوع به کدورت شود.
کدورةلغتنامه دهخداکدورة. [ ک ُ رَ ] (ع مص ) تیره شدن و کذا کدر عیشه ، نقیض صفا و منه : خذ ما صفا و دع ماکدر. (از منتهی الارب ). نقیض صفاست و گفته اند کُدرَة در لون و کدورة در آب و چشم و کَدَر در همه ٔ موارد بکار رود. (از اقرب الموارد). کَدارَة. کُدور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کُدرَة. (اق
قدارةلغتنامه دهخداقدارة. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن صالح پی کن ناقه ٔ صالح علیه السلام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کتاره بندلغتنامه دهخداکتاره بند. [ ک َ رَ / رِ ب َ ] (نف مرکب ) قداره بند. قمه بند. رجوع به قداره بند شود.
ششلول بندلغتنامه دهخداششلول بند. [ ش َ / ش ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه ششلول به کمر بندد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از قلدر و زورگوست . نظیر قداره بند و چاقوکش .
قدارهلغتنامه دهخداقداره . [ ق َدْ دا رَ ] (اِ) نوعی از شمشیر است که به هندی کوکتی کاکهانده خوانند. (آنندراج ). قمه . نوعی قمه . رجوع به غداره شود.
قدارهفرهنگ فارسی معین(قَ دّ رِ) [ معر. ] (اِ.) جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه . ؛ ~بستن برای کسی کنایه از: قصد جان کسی را داشتن .
قدارهلغتنامه دهخداقداره . [ ق َدْ دا رَ ] (اِ) نوعی از شمشیر است که به هندی کوکتی کاکهانده خوانند. (آنندراج ). قمه . نوعی قمه . رجوع به غداره شود.
قدارهفرهنگ فارسی معین(قَ دّ رِ) [ معر. ] (اِ.) جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه . ؛ ~بستن برای کسی کنایه از: قصد جان کسی را داشتن .