محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای بازگشتن . یقال ما لی عنه محرف ؛ ای مصرف . || جای کسب کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ِ رَ ] (ع اِ) محراف . مسبار. میل که بدان غور و عمق جراحت دانند. ج ، محارف و محاریف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به محراف شود.
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) گرداننده ٔ سخن از جای . (از منتهی الارب ). تحریف کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحریف شود. || قطکج زننده بر قلم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) خداوند مال افزوده و به اصلاح آمده گردنده . || کسی که شتر را لاغر میکند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ورزه کننده و کسب کننده برای عیال خود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاداش نیکی یا بدی دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
محرفلغتنامه دهخدامحرف . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) سخن گردانیده . (از تاج المصادر بیهقی ). تحریف شده . رجوع به تحریف شود. تحریف و مقلوب شده . (ناظم الاطباء). کلام محرف ؛ سخن از جای بگردانیده . || نزد محدثین مرادف مصحف است و برخی گفته اند هر دومتباین یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حرف
مهرو، مهروفرهنگ مترادف و متضادخوبرو، زهرهجبین، ماهرخ، مهجبین، مهرخ، مهسا، مهسیما، مهلقا، مهوش ≠ زشترو
معرفلغتنامه دهخدامعرف . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) تعریف کننده و شناخت کناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه می شناساند و تعریف می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). شناساننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم
معرولغتنامه دهخدامعرو. [ م َ رُوو ] (ع ص ) فسره ٔ اول تب رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که گرفتار فسره ٔ نخستین تب باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مهرولغتنامه دهخدامهرو. [ م َ] (ص مرکب ) ماهروی . مهروی . ماه رو. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل : طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم . حافظ.نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین عقل و ج
معرفلغتنامه دهخدامعرف . [ م َ رَ ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء). روی زن و آنچه ظاهر و نمایان گردد از وی . ج ، معارف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
محرفةلغتنامه دهخدامحرفة. [ م ُ ح َرْ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مُحَرِّف . رجوع به محرف شود. || (در اصطلاح منطق ) قضیه ٔ محرفة، هر قضیه ٔ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126).
محرفات شرطیلغتنامه دهخدامحرفات شرطی . [ م ُ ح َرْ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به «قضایای محرفه » شود. (اساس الاقتباس ص 127).
قضیه ٔ محرفهلغتنامه دهخداقضیه ٔ محرفه . [ ق َضی ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ح َرْ رَ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به قضیه ٔ منحرفه و رجوع به قضیة شود.
محاریفلغتنامه دهخدامحاریف . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محرف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرف شود.
محارفلغتنامه دهخدامحارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ محرف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرف شود.
محرفات شرطیلغتنامه دهخدامحرفات شرطی . [ م ُ ح َرْ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به «قضایای محرفه » شود. (اساس الاقتباس ص 127).
محرفةلغتنامه دهخدامحرفة. [ م ُ ح َرْ رِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث مُحَرِّف . رجوع به محرف شود. || (در اصطلاح منطق ) قضیه ٔ محرفة، هر قضیه ٔ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126).