محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب امروءالقیس بن عمرو. (منتهی الارب ). رجوع به امروءالقیس (اول ) شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) لقب حارث بن عمرو ملک شام . (منتهی الارب ). رجوع به حارث ... شود.
محرقلغتنامه دهخدامحرق . [ م ُ ح َرْ رِ ] (اِخ ) رجوع به جفنةالاصغربن منذراکبر و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 838 شود.
محرکلغتنامه دهخدامحرک . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) تحریک شده . برانگیخته شده . || هر کلمه که دارای دو فتحه و یا زیادتر باشد. (ناظم الاطباء).
محرکلغتنامه دهخدامحرک . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جنباننده و حرکت دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر متحرکی را محرکی هست و محرک هم یا بالذات است و یا بالعرض . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).- محرک اول ؛ ذات حق تعالی : کیست مر این قبه
مهرقلغتنامه دهخدامهرق . [ م ُ رَ ] (معرب ، اِ) معرب مهره . صحیفه و روی کاغذ. (منتهی الارب ). صحیفه و گویندآن پارچه ای است از حریر سفیدرنگ که در صمغ آغارده وسپس مهره زده و صیقل کرده بر آن می نوشتند. (از یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). کاغذ مهره کشیده و صفحه ای که در روی آن می نویسند. (ناظم
محرقصلغتنامه دهخدامحرقص . [ م ُ ح َ ق َ ] (ع ص ) بافت پر و نزدیک یکدیگر: نسج محرقص . (از منتهی الارب ).
محرقهلغتنامه دهخدامحرقه . [ م َ رَ ق َ ] (ع اِ) محل سوختن . سوختن جای : از تکبر جمله اندرتفرقه مرده از جان زنده اندر محرقه .مولوی .
محرقهلغتنامه دهخدامحرقه . [ م ُ رِ ق َ ] (ع ص ) محرقة. قسمی تب دائم و متصل . (ناظم الاطباء). تیفوس . تب محرقه . حمای محرقه . قاویوس (یونانی ). تبی است از جنس تب غب جز آنکه دائم است و حرارت آن شدید است و به تناوب حرارت شدیدتر گردد. و رجوع به کلمه ٔ حمی المحرقة در بحرالجواهر شود. (یادداشت مرحوم
پتاسلغتنامه دهخداپتاس . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) پُطاس . ئیدروکسید پتاسیم که بدان پتاس محرق گویند. رجوع به پطاس محرق شود.
محرق ثانیلغتنامه دهخدامحرق ثانی . [ م ُ ح َرْ رِ ق ِ ] (اِخ ) لقب عمروبن منذربن ماءالسماء. رجوع به عمرو لخمی شود.
محرقصلغتنامه دهخدامحرقص . [ م ُ ح َ ق َ ] (ع ص ) بافت پر و نزدیک یکدیگر: نسج محرقص . (از منتهی الارب ).
محرقهلغتنامه دهخدامحرقه . [ م َ رَ ق َ ] (ع اِ) محل سوختن . سوختن جای : از تکبر جمله اندرتفرقه مرده از جان زنده اندر محرقه .مولوی .
زاج محرقلغتنامه دهخدازاج محرق . [ ج ِ م ُ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ازاقسام زاج سفید است . صاحب مخزن الادویه در ضمن شرح خوّاص زاج ابیض روش تهیه ٔ زاج محرق را چنین بیان کند:دو جزء آن [ زاج سفید ] را با یک جزء اقلیمیا با سرکه سائیده و در ظرف سفالی کرده چهل روز تابستان در آفتاب در زیر سرگین اسب د
دیرالمحرقلغتنامه دهخدادیرالمحرق . [ دَ رُل ْ م ُ ح َرْ رَ / رِ ] (اِخ )در مغرب رود نیل در مصر بر سر کوه در اوایل صعید واقع است جای با صفائی است نصرانیها آن را محترم میدارند و عقیده دارند که حضرت مسیح چون بمصر وارد گشت دراین محل سکونت گزید. (از معجم البلدان ). || د
نحاس محرقلغتنامه دهخدانحاس محرق . [ ن ُ س ِ م ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نحاس محروق . رجوع به نحاس محروق شود.
پطاس محرقلغتنامه دهخداپطاس محرق . [ پ ُ س ِ م ُ ح َ ر رِ ] (اِ مرکب ) هیدرات پطاسیم که سمّی قوی است و آنرا پطاس محرّق نیز گویند تا از پطاس تجارتی که کربنات پطاسیم غیرخالص است ممتاز باشد. پطاس اکّال یا محرق جسمی بازی و سفیدرنگ و جامد و محرق است که در پزشکی و لباسشوئی و ساخت صابونها و پاک کردن رنگها