مرخشهلغتنامه دهخدامرخشه . [ م َ رَ ش َ ] (ص ) نحس . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (رشیدی ) (انجمن آرا). شوم . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (رشیدی ). نامبارک . (برهان قاطع) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه . منجیک (از لغت فر
مرخشهفرهنگ فارسی عمیدنحس؛ شوم: ◻︎ آمد نوروز و نو دمید بنفشه / بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۹).
مرخصیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - اجازه ، رخصت . 2 - آزادی . 3 - رهایی پس از خاتمة کار.
نو دمیدنلغتنامه دهخدانو دمیدن . [ ن َ / نُو دَ دَ ] (مص مرکب ) تازه روییدن . سر زدن : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه .منجیک .
مشؤوملغتنامه دهخدامشؤوم . [ م َ ئو ] (ع ص ) مَشوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته مَیشوم است ... و این نیز غلط است . چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلم
منحوسلغتنامه دهخدامنحوس . [ م َ ] (ع ص ) بداختر. (آنندراج ). شوم و نافرجام و بداختر و نحس و بد و بدبخت . (ناظم الاطباء). ضد مسعود. نَحس . نَحِس . (از اقرب الموارد) . مشؤوم . شوم . نامیمون . مَرخَشَه . بدشگون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر طالع منحوس برنشست و از شهر بیرون
نحسلغتنامه دهخدانحس . [ ن َ ] (ع ص ) بداختر. نافرجام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شوم . نامبارک .مرخشه . (ناظم الاطباء). نقیض سعد. (اقرب الموارد). نامبارک . (دهار). ضد سعد. (از مهذب الاسما). مشئوم . منحوس . منحوسه . ناخجسته . نافرخنده . بدبخت : به خ
مالغتنامه دهخداما. (ضمیر) ضمیر متکلم معالغیر و بیان آن به جمع و مفرد هر دو آمده است . (آنندراج ). کلمه ٔ اشاره که بدان اشاره می کنند به اول شخص جمع از هر نوع . (ناظم الاطباء). ضمیر اول شخص جمع (متکلم معالغیر) و آن ضمیر منفصل است ، گاه در حالت فاعلی باشد و گاه در حالت مفعولی و گاه در حالت اض