مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (اِ) مسما. مسمّن . نام غذائی است . و رجوع به مسما و مسمن شود.
مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (از ع ، اِ) صورت ظاهر. فورمالیته . مسما. ظاهر: منظور آن بود که مسمائی به عمل آید.
مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ع ص ) نامیده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به نامی خوانده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوانده شده . (ناظم الاطباء). نام کرده شده ، یعنی صاحب نام . (آنندراج ) (غیاث ). نام نهاده شده . (از منتهی الارب ) (از اقر
مُسَمًّىفرهنگ واژگان قرآنمشخص و قطعی شده - نام گذاری شده - نشان دار شده (از "اسم " گرفته شده و"اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل اين کلمه از ماده " سمه " اشتقاق يافته ، و سمه به معناي داغ و علامتي است که بر گوسفندان ميزدند ، تا مشخص شود کداميک از کدام شخص است ، و ممکن
بی مسمیلغتنامه دهخدابی مسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ص مرکب ) (از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد چون اسم کافور برای برزنگی که اسمی است بی مسمی .
بی مسمیلغتنامه دهخدابی مسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ص مرکب ) (از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد چون اسم کافور برای برزنگی که اسمی است بی مسمی .
اجرةالمسمیلغتنامه دهخدااجرةالمسمی . [ اُ رَ تُل ْ م ُ س َم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) رجوع به اجرةالمسمی در کلمه ٔ اجرت شود.
نامسمیلغتنامه دهخدانامسمی . [ م ُ س َم ْ ما] (ص مرکب ) بدون مسمی . بی مسمی . رجوع به مسمی شود.- اسم نامسمی ؛ نامی که مفهوم لغوی آن با دارنده ٔ اسم تطبیق نکند.
بی مسمیلغتنامه دهخدابی مسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ص مرکب ) (از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد چون اسم کافور برای برزنگی که اسمی است بی مسمی .