معجبلغتنامه دهخدامعجب . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) متکبر و خویشتن بین و خودپسند. (غیاث ) (آنندراج ). متکبر: مستکبر. صاحب عجب . (از اقرب الموارد). خویشتن ستای . خودپسند. مغرور. برترمنش . برتن . بزرگ منش . صاحب عجب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه به پرونده اندرآمده اید
معجبلغتنامه دهخدامعجب . [ م ُ ع َج ْ ج َ ] (ع ص ) شگفت انگیز و عجب و حیرت انگیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
معجبلغتنامه دهخدامعجب . [ م ُ ع َج ْ ج ِ ] (ع ص ) به شگفت آورنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
محجبلغتنامه دهخدامحجب . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) پوشنده . حجاب شونده . مانع : منصبی کانم ز رویت محجب است عین معزولی است نامش منصب است .مولوی (مثنوی ص 417).
محجبلغتنامه دهخدامحجب . [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) بازداشته شده . (ناظم الاطباء). || در پرده و در حجاب : ملک محجب ؛ شاهی که مردمان را از دیدار وی منع کنند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : هر آینه ملکدار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف و زیردست ... در بر او یکسان . (
محزبلغتنامه دهخدامحزب . [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحزیب . گردآورنده ٔ گروهها. (از منتهی الارب ). گردآورنده ٔ گروهان و طوایف . کسی که گروه گروه میکند. (ناظم الاطباء). || وِردکننده ٔ قرآن . (از منتهی الارب ). آنکه قرآن مجید را به شصت حزب تقسیم میکند. (ناظم الاطباء).
محظئبلغتنامه دهخدامحظئب . [ م ُ ظَ ءِب ب ] (ع ص ) مرد فربه . || مرد زودخشم . || مرد پرشکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معجبةلغتنامه دهخدامعجبة. [ م َ ج َ ب َ ] (ع اِ) جای شگفت و تعجب . || سبب تعجب و دلیل تعجب . || سزاوار تعجب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
معجبةلغتنامه دهخدامعجبة. [ م َ ج َ ب َ ] (ع اِ) جای شگفت و تعجب . || سبب تعجب و دلیل تعجب . || سزاوار تعجب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
نامعجبلغتنامه دهخدانامعجب . [ م ُ ج ِ ] (ص مرکب ) متواضع. فروتن . که مغرور و خودپسند نیست . مقابل معجب : ای به ترجیح فخر نامعجب وی به عز کمال نامغرور.مسعودسعد.