معیدلغتنامه دهخدامعید. [ م ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل (معنی سوم ) شود.
معیدلغتنامه دهخدامعید. [ م ُ ] (ع ص ) اعاده کنند و دوبارکننده . (ناظم الاطباء). اعاده کننده و باربارکننده ٔ کاری . (غیاث ) (آنندراج ). بازگشت دهنده . برگرداننده . بازگرداننده . تکرارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوزنی «العود احمد» مدح شه را شو معیدعید ش
معیدفرهنگ فارسی عمید۱. حاذق؛ باتجربه در امور.۲. کسی که کاری را تکرار کند.۳. آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند.
معیدفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را تکرار کند. 2 - معملی که درسی را برای شاگردانش اعادهکند، مقرر، دانشیار.
معیدفرهنگ نامها(تلفظ: moeid) (عربی) از نام و صفات خداوند ؛ (در قدیم) آن که در مدرسههای قدیم بعد از استاد درس را برای شاگردان دوباره شرح میداده و یا در غیاب استاد جلسهی درس را اداره میکرده است .
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
محتلغتنامه دهخدامحت . [ م َ ] (ع ص ) صلب و سخت از هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روز گرم . (منتهی الارب ). یوم محت ؛ روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء). || مرد خردمند. || مردتیزخاطر. ج ، مُحوت ، مُحَتاء. (منتهی الارب ). || خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی و از مردم مرعش است .اجداد وی از صدور امرای ذوالقدریه بودند. وی به سال 994 هَ . ق . درگذشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ] (اِخ ) از شعرای قرن دهم عثمانی و از مردم قالقاندلن است . شاعری کثیرالشعر بود و دارای خمسه ای است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ضمرةبن ضمرة. از بلغای عرب در زمان جاهلیت است . گویند کوتاه قامت و زشت روی بود و مثل معروف تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه یا تسمع بالمعیدی لا أن تراه در حق اوست و اولین کسی که این جمله را بر زبان آورد نعمان منذربن ماءالسماء است . ضمرة از قبیله م
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ع َ دی ی ] (ع ص نسبی مصغر) تصغیر مَعَدّی ّ است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تصغیر معدی است که منسوب به مَعَدّ است . تصغیر معدی منسوب به معدبن عدنان است و در تصغیر دال مشدد او را تخفیف داده و معیدی گفته اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به نوشته ٔجمهرة الا
میمون فاللغتنامه دهخدامیمون فال . [ م َ مو / م ِ مو ] (ص مرکب ) خوش شگون . خوش آغال . نیک فرخنده : سوزنی العود احمد مدح شه را شو معیدعید شاه خسروان مسعود و میمون فال باد.سوزنی .
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ،
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی و از مردم مرعش است .اجداد وی از صدور امرای ذوالقدریه بودند. وی به سال 994 هَ . ق . درگذشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ] (اِخ ) از شعرای قرن دهم عثمانی و از مردم قالقاندلن است . شاعری کثیرالشعر بود و دارای خمسه ای است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ضمرةبن ضمرة. از بلغای عرب در زمان جاهلیت است . گویند کوتاه قامت و زشت روی بود و مثل معروف تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه یا تسمع بالمعیدی لا أن تراه در حق اوست و اولین کسی که این جمله را بر زبان آورد نعمان منذربن ماءالسماء است . ضمرة از قبیله م
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ع َ دی ی ] (ع ص نسبی مصغر) تصغیر مَعَدّی ّ است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تصغیر معدی است که منسوب به مَعَدّ است . تصغیر معدی منسوب به معدبن عدنان است و در تصغیر دال مشدد او را تخفیف داده و معیدی گفته اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به نوشته ٔجمهرة الا