ملاقاتلغتنامه دهخداملاقات . [ م ُ ] (ع اِمص ) مأخوذ از تازی ، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی . (ناظم الاطباء). ملاقاة : این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. (قابوسنامه ). این خبر اشارت است به ملاقات دل ب
ملاقاتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ردن، پیوستن، بههمرسیدن، بهیکدیگر رسیدن، تماس گرفتن، اجتماعی بودن، مجدداً همدیگر را دیدن پذیرفتن، استقبال کردن، مهماننواز بودن، پذیرا شدن تلاقی کردن، برخورد کردن گردِ هم آمدن، جمع شدن جلسه (کنفرانس) داشتن
appointmentsدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار ملاقات ها، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، کار، منصب، وقت تعيين شده