میرشکارلغتنامه دهخدامیرشکار. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) رئیس و مهتر شکارچیان . (ناظم الاطباء). مهتر قورچیان . (آنندراج ). لقب رئیس شکارچیان شاه . شکارچی باشی . (یادداشت مؤلف ). لقب مهتر نخجیرگران دربار. || قوشچی باشی و بازدار و دارنده ٔ مرغان شکاری . (ناظم الاطباء). مهتر قوشچیان شاه چه قوش به معنی باز
میرشکارفرهنگ فارسی عمیدکسی که مٲمور و متصدی آماده ساختن وسایل شکار است؛ سرپرست و نگهبان شکارگاه؛ بزرگ شکارچیان.
محرمی میرشکارلغتنامه دهخدامحرمی میرشکار. [ م َ رَ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) (ملا...) بگفته ٔ امیر علیشیر «از مردم ترک و از تولداران (؟) است و مردی نامراد». وی ظاهراً معاصر امیرعلیشیر نوائی بوده است چه نوائی از او چنان سخن می دارد که در حیات است و این دو بیت را از او نقل کرده است :جانا گَرَم به بندگیت شاد م
میرشکاریلغتنامه دهخدامیرشکاری .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل میرشکار : بر من خیال میرشکاری حرام باددر صید باز رشته ز پای مگس کشم . نورالدین ظهوری .رجوع به میرشکار شود.
مرصعکارلغتنامه دهخدامرصعکار. [ م ُ رَص ْ ص َ ] (ص مرکب ) کسی که جواهر و سنگهای قیمتی بروی چیزی نصب می کند. (ناظم الاطباء). || حکاک . (ناظم الاطباء).
میرشکارانلغتنامه دهخدامیرشکاران . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 60هزارگزی جنوب داراب با 121 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
میرشکارلولغتنامه دهخدامیرشکارلو. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ارومیه با 300 تن سکنه . آب آن از باراندوزچای و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
میرشکاریلغتنامه دهخدامیرشکاری .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل میرشکار : بر من خیال میرشکاری حرام باددر صید باز رشته ز پای مگس کشم . نورالدین ظهوری .رجوع به میرشکار شود.
محرمی میرشکارلغتنامه دهخدامحرمی میرشکار. [ م َ رَ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) (ملا...) بگفته ٔ امیر علیشیر «از مردم ترک و از تولداران (؟) است و مردی نامراد». وی ظاهراً معاصر امیرعلیشیر نوائی بوده است چه نوائی از او چنان سخن می دارد که در حیات است و این دو بیت را از او نقل کرده است :جانا گَرَم به بندگیت شاد م
امیرشکارلغتنامه دهخداامیرشکار. [ اَ ش ِ ] (اِ مرکب ) رئیس و مهتر شکارچیان . میرشکار. رجوع به میرشکار شود.
میرشکارانلغتنامه دهخدامیرشکاران . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 60هزارگزی جنوب داراب با 121 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
میرشکارلولغتنامه دهخدامیرشکارلو. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ارومیه با 300 تن سکنه . آب آن از باراندوزچای و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
میرشکاریلغتنامه دهخدامیرشکاری .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل میرشکار : بر من خیال میرشکاری حرام باددر صید باز رشته ز پای مگس کشم . نورالدین ظهوری .رجوع به میرشکار شود.
محرمی میرشکارلغتنامه دهخدامحرمی میرشکار. [ م َ رَ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) (ملا...) بگفته ٔ امیر علیشیر «از مردم ترک و از تولداران (؟) است و مردی نامراد». وی ظاهراً معاصر امیرعلیشیر نوائی بوده است چه نوائی از او چنان سخن می دارد که در حیات است و این دو بیت را از او نقل کرده است :جانا گَرَم به بندگیت شاد م
امیرشکارلغتنامه دهخداامیرشکار. [ اَ ش ِ ] (اِ مرکب ) رئیس و مهتر شکارچیان . میرشکار. رجوع به میرشکار شود.